اولین روز ایپریل

دوشنبه روز بعد از نوشتن پست قبلیم بود و از وقتی چشمامو باز کردم تلاشم این بود ببینم چی بنظرم میرسه برای نوشتن تو وبلاگ که هم خوندنش لذتبخش باشه هم موتور نوشتن منو روشن کنه.
اولین چیز بهار بی نظیر اینجا بود. یه خوبی و دلبری اینجا درختهاشه. ببین مثلا تو خیابون ها پر از درختهای گیلاس و سیب و یه چیز دیگه است که به نظرم از خانواده ی هلو اینا باید باشه. بعد خوب فکر کن ؟؟ اینکه هر طرف سر میگردونی یه درخت به شکوفه نشسته اصلا جگر آدم رو حال میاره.
دیگه کوروش رو که گذاشتم مدرسه هوا هم که عالی بود و من زدم بیرون .
رفتم یه کفش تابستونی و دو تا اورال خیلی خوشگل برا خودم خریدم .یه آبکش برای خونه و یه زیر انداز خفن برای پیک نیک رفتن.
وای بچه ها من بال بال میزنم برای روزی که خونه داشته باشم برم براش یواش یواش خریدای حسابی بکنم. چه بشقابا و ظروف خوشگلی اینجا هست...
دیگه رفتم کافه و یه چیزی هم خوردم و ظهر شده بود که برگشتم خونه و یه اپوینتمنت (دیدار فلان) با یه خانم ایرانی داشتم که به تازگی اومده تو قسمت اداری این ساختمونی که من توش زندگی میکنم کار میکنه و از وقتی فهمیده من ایرانی ام رفته پرونده ی منو بررسی کرده. بعد فهمیده اینها کارای منو اشتباهی انجام دادن و در واقع من از همون سه ماه پیش میتونستم برای خونه دولتی ثبت نام کنم در حالی که اینها بهم گفته بودن من حتما باید یه سال صبر کنم تا بعدش تااااززززه بتونم ثبت نام کنم!
بعد هم یه عالمه برام حرف زد و نصیحتای خوب خوب کرد و بعدم گفت میتونه کمک کنه من اینجا خونه موقت بگیرم.و کارای ثبت نام خونه رو هم برام مجدد انجام بده که من مجاز بشم درخواست بدم.
حالا من بهش گفتم دست نگه داره تا هفته ی آینده که ببینم درخواست منچستر رفتنم چی میشه...
هر چی پیش بیاد قطعا خیره و من براش جشن میگیرم...
دیگه کوروش عزیزم رو که از مدرسه برداشتم ، خونه بودیم تا حمید (همین پسری که دوست منه اینجا) زنگ زد برم دم در .دستش درد نکنه آچار آورده بود و دوچرخه کوروش رو درست کرد. (کمک چرخ هاشو نصب کرد). بعدم یه قابلمه دمی گوجه برامون آورده بود و سالاد .
هفته پیش هم یه قابلمه ماکارونی آورده بود. قراره منو با زنهای دوستهای متاهلش و یه خانم دیگه که مثل من دوستشه هم آشنا کنه. اینو خیلی دوست دارم اگه موندگار شدم اینجا.
صبح سه شنبه کوروش رو به زور از خواب بیدار کردم. چه صبحی هم بود. سراسر مه ... یعنی قشنگ مثل تو فیلما :)
اردو داشتن. قرار بود برن یه مزرعه ی نمیدونم چی چی :)
دیگه منم برگشتم خونه و برنامه ام انجام دادن کلی کار بود اما یه عالمه با نفیسه و زهره چت کردم به جاش. بعدش اتاق رو دسته ی گل کردم.بعدم غذا پختم و برای حمید هم فرستادم.
اتاقمون بی اندازه کوچک و تنگه بچه ها اما خیلی با صفاش کردم.
یه دریم کچر از جنس صدف زدم دیوار. چند تا پرنده ی شیشه ای جلو پنجره ای ان که گلهام رو چیدم پشتش. چند تا هم پرنده ی شیشه ای وسط اتاق از سقف آویزونه...
یه قالی با تم نارنجی هم وسط اتاق پهنه...
رنگ پرده ها هم آبی کاربنیه . خلاصه که خوبه . دوست داشتنیه و منم حد اکثر تلاشمو میکنم که همیشه مرتب بمونه که انرژی جریان داشته باشه .
چهارشنبه هم کلاس ریاضی داشتم و رفتم.قبلش رفتم دم کانال و قدم زدم و کیف کردم.
کالج هم خوب بود .پنجشنبه ی آینده یه امتحان ریاضی مهم دارم.
کوروش رو که برداشتم نشستم برای ماه ایپریل که از امروز شروع شده برنامه ریختم و عملکرد ماه پیشم رو هم ارزیابی کردم و بد نبودم.
دیروز برام روز ویژه ای بود.
صبح با یه آقای انگلیسی که یکی از همکاراش بعد از دیدارمون تو یه ارگانی منو بهش معرفی کرده بود تو یه کافه قرار داشتم. اسمش کارل بود و شدیدا جنتلمن بود و خیلی دیدار خوبی از آب درومد. هدف دیدار ارزیابی سطح زبان من بود و یه مصاحبه کوتاه برای آماده کردنم برای مصاحبه ی اصلی.بهم پیشنهاد دادن چون وقتم پره دو تا دوره ی آنلاین مترجمی بگذرونم و بعدش خودشون منو به سمت مشاغل مربوطه راهنمایی کنن.
منم استقبال کردم.
دقیقا هفت ماهه من اینجام و بالاخره آروم و قرار گرفتم و خدا هم داره برام سنگ تموم میذاره آخه... کی فکرشو میکردم که با چنین آدم هایی میتونم آشنا بشم آخه؟
هنوز هم کلی مشکل و سختی و چاله چوله سر راهمه اما من نمیدونم چجوری بگم ؟ ترسهام رفتن. یه ایمان خوبی تو قلبمه. عجله ام رفته . آروم گرفتم.

دارم از آدمهای اطرافم یاد میگیرم. این کشور صبوری واقعی رو به من یاد میده.
همین الانشم به خودم افتخار میکنم.ولی یه روزی دوست دارم بابت همه چیزم به خودم افتخار کنم.
عید هم که داره تموم میشه. باید هواشناسی رو  چک کنم. امیدارم بتونم با کوروش یه سیزده به در برم.

الان هم ساعت نه و نیم صبحه و من منتظرم آب جوش بیاد یه قهوه درست کنم و روزم رو از همین لحظه شروع کنم.


همینا دیگه . به خدا میسپارم تک تکتونو قشنگ ها :)

 

چه پست دل انگیز وپراز انرژی مثبتی🤩

میناجونم سلام عزیزم.خداروشکر کم کم کارها دارن پیش میرن .به امید روزی که ازخونه خودت برامون پست بذاری.همیشه لبخند رو لبهات باشه الهی.

کوروش عزیزمو ازطرف من ببوس 

دوستت دارم

چه کامنت دل انگیزی 😇

سلام به روی ماهت گلم. 
وااای الهی آمین :))

قربانت. بوس به روی ماهت

مینا جون سال نو رو بهت تبریک میگم 

خیلی خوشحالم  که تونستی از اون مرحله ی تاریک زندگیت خارج شی قطعا سخت بوده ولی تو و کوروش یه تیم قوی هستین 

ورود آدمای جدید به زندگی انرژی خوبی رو با خودش میاره من خودم اینجوریم که وقتی آدمای جدید ومثبت وارد زندگیم میشن حال و روزم بهتر میشه 

💖💖💖💖

مرسی مهتا جانم 

منم خوشحالم ممنون بابت قوت قلب و همراهی

درسته .خدا رو شکر

تو فقط بنوووویس قشنگ من، با این خونه ی خوشگلی که درست کردی و تصورش رو کردم ترغیبم کردی پاشم یه دستی به سر و روی زندگی بکشم.

شما الگوی منی خانوم😘💚

 

 

ای جونم آتنای نازنین...

ایوووللل بترکون . من بعد پستم دوباره کشوها رو ریختم بیرون از ریشه تمیز کردم :)
من کوچکتم 

سلام انشالله به سلامتی کاش همینجامیموندی تاشرایطت برای رفتن به لندن جور بشه.هرچقدرهم حریم روحفظ کنی بازم دامادتون شاید بخوادمنت بگذاره.خواهرت چی راضیه بری پیشش؟

سلام گلم . شرایط من در کمال واقع بینی زودتر از پنج سال دیگه برای لندن فراهم نمیشه . خوبه زندگی منچستر رو هم تجربه کنم.  دامادمون هم بیخود میکنه من رفتاری نمیکنم که زیر منتشون برم اصلا . 

خواهرم آره

باورت میشه انرژی نوشته هات رو گرفتم..حال خوبت توی کلماتت جریان داره مینا..تو بخشی از من رو داری زندگی میکنی انگار..هر قدم رو به جلوت از ته قلبم خوشحالم میکنه..انگاری که خودم موفق شدم..

عااالیترینها رو برای خودت و کوروش گلی آرزو میکنم

باور میکنم :) 

انقدر که خوب و مهربونی آخه :)

عزیزمی . کلی عشق و خیر و خوشی برای تو 

جدی جدی هفت ماه شد؟ باورم نمیشم! اصلن اجازه بده اینجوری بگم که باورم نمیشه از روزای بارداری خودم و خودت دارم میخونمت و انقددددر زمان زود میگذره ...

 

آخ مینا چقدر خوبه که ازت حال خوب میخونم. چقدر خوبه که انرژی مثبتت حس میشه و چقددددر خوبه که تلاش میکنی برای بهتر شدن حالت و بهتر زندگی کردن :)

دلم خواست اتاق فسقلی ت ببینم :)

 

الهی هر چی خیر همون برات بشه ♡

دیگه داره میشه هشت ماه کم کم :)

حتما عکس اتاق رو به زودی میذارم

آمین

همین که حالت خوبه خیلی خوشحالم میکنه 

چه خوب که تو روز به روز بیشتر قد میکشی و سبز میشه 

تو اون اتاق کوچیک تبدیل میکنی به بهشت 

واقعا خوب و خوشاینده.

۱۳ فروردين ۰۰:۵۹ سارا رشتی

عزیزم....این روزهای روشن لایق وجودت بود.‌‌خوشحالم که سرمست شدی از نعمت حیات.

وای مرسی سارا جانم

دلت همیشه خوش مینایی

آرامش همیشه مهمون زندگیت

از اتاق خوشگلت یه عکس میذاشتی خب :))

قربانت

به زودی میذارم حتما

منم بهت افتخار میکنم

همیشه بخندی ناز😜

عزیز دلمی زیبای مهربون

چقدر خوشحالم برات مینا 

و امیدوارم از همینجا. همین نقطه از زمین با که کیلومتر ها ازت دورم این انرژی مثبت و این خوشحالی برسه بهت و بچسبه به جونت 

یعنی میاد روزی که منم بگم آروم و قرار گرفتم؟ بگم تموم شد؟ بگم گذروندمش ؟ 

میشه حالا که به دعا اعتقاد داری دعاکنی برام ؟

جون دلم...رسید... ضعف کردم

😘😘😘

موچچچ

خدایاشکرت کل پستت نیشم باز بود از ذوق😁😍

عزیزمی. همیشه بخندی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان