7th of May

سلام سلام سلاااااممممممممم.... برید کنار که مینا بعد نود و بوقی اومد.

 

جونم براتون بگه که الان اینجا حدودا دوازده شبه که من نشستم و در تلاشم طلسم این وبلاگ رو بالاخره بشکنم و یه دستی به سر و روش بکشم.

دلم تنگه برای قدیم ها. چقدر وبلاگ خوب بود . من هنوز نمیتونم باور کنم از رونق افتاده باشه.همش به خودم میگم من دیر به دیر میرم ولی روال وبلاگ همون روال قدیمه و آب از آب تکون نخورده...

یکی از بزرگترین پشیمونی های زندگیم میدونید چیه ؟

اینکه وبلاگ قبلی رو ترک کردم.

همیشه با خودم میگم حیف اون رونق و اون دوستها ... واقعا حیف . هععععییی

 

جونم براتون از اوضاع و احوالم بگه که بد نیستم.

مثل قبل پر انرژی و پر از امید و ایمان نیستم ولی خوب بد نیستم، میگذرونم دیگه...

گاهی با بی قراری ، گاهی با دلگرفتگی ، گاهی با صحبت کردن با خودم ، گاهی با دعوت خودم به صبر ، گاهی با زدن خودم به بی عاری...

میگذرونم.

تو این مدت با دوستهای دیگه هم آشنا شدم و حداقل سه بار مهمونی رفتم. خیلی بهم خوش گذشته. یعنی اگه با یکی آشنا شم که بچه ی هم سن کوروش داشته باشه دیگه کلی خوشحال میشم.

 

احوالم با سیاوش یه کم بد بود این مدت.یه چند باری دعوا کردیم که الهی من بمیرم ولی یه بارش رو که غرق بحث باهاش بودم کوروش گویا گوش میداده. الان تو ذهنش مونده و وقتی بهش اشاره میکنه قلب من هزار پاره میشه... چرا اینجوری شد آخه ؟؟؟

خدایا کمکم کن کوروش عزیزم رو به سلامتی عبور بدم از این مرحله.

خدایا کمکم کن بتونم از احساسات پسرم مواظبت کنم.

کمک کن مامان خوبی باشم و سیاوش هم براش پدر خوبی بشه و بتونم با اعتماد کامل بچه رو بسپارم دستش گاهی که با هم یه وقت مفید بگذرونن.

خبر جدید دیگه اینکه هفته ی پیش مساله منچستر رفتنم جور شد.بهم زنگ زدن گفتن تا هفته ی آینده میتونی بری. ولی خوب من پشیمون شدم.

یک اینکه وسط مدرسه ی کوروشه و من اصلا دنبال این جوری عجله ای و هول هولی رفتن نبودم.

دو اینکه باز باید میرفتم یه اقامتگاهی مثل همین که الان هستم و حقیقتا اصلا حوصله ی چالش از این دست ندارم.

 

خدایی من هی میگم این هم خونه ام خیلی آدم خوبیه ولی من دارم باهاشون دیوونه میشم دیگه.

یعنی واقعا نمیفهمم چجوری یه خانواده میتونن اینهمه غیر پاکیزه باشن. شلخته نه هااااا . اون هیچ  ...

من واقعا هفته ی پیش دوبار از کارهاشون که زندگی رو به کثافت کشیده تو اتاقم گریه کردم.الان هم سعی میکنم کمتر ببینمشون همش تو اتاقمم. از طرفی خوب اونا شلوغی های کوروش رو تحمل میکنن و دلم نمیخواد باهاشون یکی به دو کنم .از طرفی میترسم بگم بدتر شه اصلا.از طرف دیگه بعضی چیزها خیلی بدیهی هستن من نمیدونم چرا باید بگم من؟؟

بخدا من بیصبرانه منتظرم خونه بگیرم و از این جا برم.

 

خبر جدید دیگه اینکه من یه دوره ی تحصیلی در جهت مترجم شدن دارم میگذرونم.

بچه ها من دهنم سرویس شده.

واقعا هااااا

ببین از سه شنبه تا جمعه هر روز کلاس های طولانی دارم. تکالیف سنگین دارم.

آخر هفته یه مهمونی آیا بریم آیا نریم ولی به هر حال چون کوروش مدرسه نیست من کل روزم بدون اینکه خلوتی از برای خودم داشته باشم میگذره .

میمونه یه دوشنبه صبح تا ظهر که فعلا خالیه...

باز همش به خودم میگم مینا تحمل کن.این سختی رو میگذرونی اما بی جهت نیست ،حداقل به جایی میرسوندت. و امیدوارم که همینطور بشه .چون که خیلی خسته ام.

گاهی برای اینکه یه کم تفریح و عشق و حال قاطی روزام بشه از استراحتم میزنم حتی و میدونم هم که اینم راه خوبی نیست اما خوب به این خلوته و دیدن دوستا و تفریح هم احتیاج دارم واقعاً.

 

بچه ها خواهش میکنم برای من دعای خیر کنید. هم زود خونه بگیرم هم درگیری با سیاوش تموم شه....

 

 

هم اینکه خدا صبر و انرژی به من بده. عاقبتم خیر شه. بالا برم .

 

همینا دیگه

ساعت شده دو

برم بیهوش بشم دیگه.فردا میخوام تا لنگ ظهر بخوابم .

 

 

راستی کوروش عزیزم هم پنج ساله شد.

پری روز که جلو در بودم و میخواست رد بشه گفت :"مینا لطفا اون باسن گشنگتو بکش کنار من میخوام رد شم"😂

یعنی میخوام بگم اینقدر بزرگ شده :))

تولد بازی اصل کاری رو که دپ هفته زودتر توی منچستر برگزار کردیم و اینجا هم تو روز تولدش با پدرش بردیمش بیرون تولد یازی کردبم.

خدا دل هممونو بزرگ کنه .

 

میبوسمتون عشقا. مرسی که همراهید

 

 

 

 

مینا خوشحالم که حالت خوبه :)))

امیدوارم یه همخونه خوش اخلاق و مهربون، مرتب و تمیز و بچه دوست پیدا کنی 

ممنون عزیزم . فعلا که همینجا هستم تا خونه ی مستقل خودمو بگیرم . خدا نکنه دیگه هم خونه داسته باشم 😘

سلام مینا جونم

تولد گل پسر گشنگت مبااارک...موفقیتاشو جشن بگیری الهی.

وای خدا صبرت بده...خیلی بده هم خونه نظافت وبهداشت رو رعایت نمیکنه...یادمه گفته بودی مسلمونه...حدیث النظافه من الایمان رو بزرگ بنویس بزن به دیوار.

 

مگه هنوز با سیاوش درگیری داری؟به یه توافقی نرسیدید هنوز یا اینکه اصرار داره برگردی؟

بارک الله که دوره مترجمی برداشتی...خداروشکر از خیلی جهات روبه پیشرفتی که قابل تحسینه.

امیدوارم به زودی خونه ی خودت ساکن بشی وبه آرامش برسی.

بوس به خودت وپسرت

سلام مطهره جانم.

ممنون مهربون 
آره مسلمونه.خخخخ خیلی خوب بود این حدیثه  😁

نه به توافق نرسیدیم . هروقتی یهو یادش میاد باید اصرار کنه . 
مرسی عزیزم . امیدوارم برای شروع خوب باشه . هفته ای پونزده ساعت هم بتونم کار کنم یه ذره زندگیم جلو میفته . 

وای الهی آمین . ممنون دلبر

مینا جانم سلام امیدوارم حالت خوب باشه

تولد کوروش جانمون مبارک باشه پسرک ملوس

دوره مترجمی خیلی خوبه بهت تبریک میگم

چقد ناراحت شدم هنوزم بحث دارید با سیاوش

راستی قرار بود با دوستت بری مهمونی جزییاتشو پخش نکردیا😆

امیدوارم خوب باشید و مسایل هم خونه واینا برطرف شه و زودی خونه خودتونو بگیرید الهی امین

سلام بهار زیبا .ممنونم منم امیدوارم شما خوب باشی 

ممنون 
آره خدا کنه خوب پیش برم و موفق بشم توش . 
اوم .چی بگم 
آره اون شب رفتیم خیلی خوب بود . صاحبخونه یه سگ داشت کوروش با اون مشغول بود . حمید و دوستش دوتایی شام پخته بودن .ماهیچه بود و بادمجون . یعتی عالی
دیگه گپ هایی که آدم ها برا شناختن هم میزنن زدیم. بعد اینا دوست کالج منو از قبل میشناختن و من حسابی سورپرایز شدم . 
کلا خوش گذشت ولی من خیلی معذب بودم چون دوستم اینجا اصلا عادت داره به مهمونی رفتن .هیلی راحت حرف می‌زد و درخواست آهنگ رقص می‌کرد و منم دوست داشتم خود خودم باشم ولی نمیتونستم. اما خیلی خوب بود در کل
چند شب بعدش یه مهمونی خونه حمید بود . دوستاش با زناشون اومده بودن . اونجا محیط خیلی قشنگتر بود انگار . با یه عالم خوراکی نشستیم پایین . یه خواننده ی حرفه ای داشتیم که برای کلیسا میخوند .دسته جمعی یه عالمه آواز خوندیم و حرف زدیم از هر دری . دیگه رقص و مسخره بازی نداشتیم 
یه بار دیگه هم همین جمع خیلی کوچکتر دور هم بودیم . اینا همش به گپ و گفت میگذره و من دوست دارم
ولی یه مهمونی هم دوست کالج من داد که باز مثل اون مهمونی اول بود . بزن برقص و لهو و لعب :)
نه که بگم بدم میاد اما بیشتر ترجیح میدم نگاهشون کنم ولی خودم اون وسط نباشم . خیلی کنار باشم . همینا دیگه . 

ممنونم عزیز

مینای جذابم سلام،دو پست رو باهام خوندم،درجریانی که مشغول بودم،

اول از اون پست قبلی بگم،اقا تو بینطیری ،من اصلا باید یه دوره بیام‌پیش تو دوست یابی،برای بار هزارم میگم،تو تو کشور غریب ببین چندتا دوست داری بعد من بین هم زبونای خودم حتی بعضا فامیل ،نمیتونم دوست بگیرم،

عجب دوست یابیت قویه،قبلا هم گفتم من روابط اجتماعیم خوبه اما با همه تا یه حدی پیش میرم جیک تو جیک و دوست نه زیاد،

تولد کوروش جانمون هم‌مبارک باشه.

ایشالا که زودتر خونه بگیری،

راستی پرسیده بودی اینا که تا دقیقه نود مینویسن چی مینویسن

اقا جواب سوالا،من حتی تا دقیقه صد وو ... هم‌جا دارم بنویسم.

دیگه ارزوی خیر برات دارم ،عزیزکم

 

سلام عزیزم آره مهربون .

زهره من تا الان داشتم از بی دوستی دق میکردم . البته این که میگی بری جیک تو جیک کسی ، نه اینا اینجوری نیستن .چون من دوستای جیک جیکی خودم رو تو ایران دارم . ولی خوب این دوستی ها هم لازمه . 
ممنون عزیزم . 
آمین
وای یعنی چی مینویسی آخه.  دو کلوم جوابه بنویسید تموم کنید دیگه :)

ممنونم الهی که تو هم غرق در خیر باشی

به به سلام مینای عزیز

خوش برگشتی بانو

خدا قوت بخاطر تلاش‌هایی که میکنی که انشالله هر چه زودتر همه‌اش به ثمر بشینه.

تولد گل پسر گشنگت مبارک

و انشالله انشالله هر چه زودتر یه خونه خوب دلخواهت گیرت بیاد و خدا به دل سیاوش بندازه آروم بشه و درگیریهاتون از بین بره و جاشون رو با یه آرامش و امنیت و‌ مسالمت پر کنه جوری که هر دوتون ازش لذت ببرید و هر دوتون بشید بهترین پدر و مادر دنیا برای کوروش دلبند شیرین زبون.

دیگه اینکه خدا بهترینها رو نصیبت کنه عزیزم چه مادی چه معنوی.

سلام به روی ماهت یگانه جانم

الهی آمین . حس میکنم دارم از یخ سر بالایی بالا میرم .

ممنون زیبا

چقدر دعاهای خوبی در حقم کردی دختر ‌ خیر ببینی . بی اندازه ممنونم

مینا جان تولد کوروش عزیزمون مبارک و امیدوارم هر چه زودتر به اون زندگی قشنگی که دوس داری برسی.

مینا جان یه سوال شما الان کاملا طلاق گرفتین و پروسه ش تموم شده یا نه هنوز فقط جدا از هم زندگی میکنین؟

ممنونم صدف عزیز.


نه عزیزم جدا زندگی می‌کنیم.  به امید خدا به زودی میرم دنبال کارهای قانونیش

واقعا متاسفم که اصل مطلب رو نگرفتی، آخه چه دلیلی داره از خوشحالی خوشحال نشم؟ از عمق گول زدن خودت و ندیدن واقعیت‌ها عصبانیم ازت، با چنان تاکیدی میگی هیییچ داستانی نیست و جاست فرنده که کاملا خودت داری اون ترس پنهان از قضاوت رو نشون میدی، چه لزومی داره تاکید کنی، دوستی هست که فعلا فقط دوسته و نمیدونی بعدا به دلت هم بشینه یا نه، اما با اون طرز بیان و تاکیدت باعث میشی دو روز دیگه بیای بگی حسی هست و وای اصلا هرگز فکرشم نمی کردم و جاست فرند بود و... بابا مینا دست بردار بزرگ شو، واضحه که این آشنایی احتمال زیادی داره باعث پیوند عاطفی بشه چرا خودتو به اون راه میزنی؟ همین حرصها رو موقع ازدواجت خوردم که بابا طرف اصلا داره داد میزنه اهل حرفه نه عمل، اصلا تو باغ دغدغه های تو نیست، اصلا سطح فکرش بت نمیخوره، باز قبل مهاجرت چنان توهم زده ی همسر سابق بودی که وای گفته بیای فلان میکنیم باهم و... باز حرص که مینا باز رفت تو خیالات، تو فرودگاه که دیدمتون برای این روزایی که میدونستم پیش میاد برات غصه خوردم که مطمئن شدم از این رفتار و این آدم مینا انتظار چی داره؟؟؟ انتظار یار جانی بودن.. انتظار تلاش برای رشد... کامنت قبلی رو اگر خواستی حذف کن و فقط بدون قصدم نه آزارته و ناراحت کردن و دل شکستن و نه خوشحال نشدن از خوشحالی، لامصب من برای دشمنم هم بد نمیخوام برای تو بخوام؟ فقط عصبانی شدم از همه ی اونچه این مدت طولانی دیدم، نه قصد راهنمایی دارم و نه مواخذهکه حقشم ندارم،این مسیر توست صلاح مملکت خویش خسروان دانند، ولی گاهی یهو همه ی سکوتای آدم میشه فریاد، گرچه اینجاها رسمه که هرچی نایستر باشی و جونم دوست قشنگم بگی مقبول تری، من ترجیح میدم ظاهر و باطن یکی باشم تا شوآف

نمیدونم چی بگم .

راستش اینه همیشه آدمهایی که با اسامی ناشناس کامنت دادن قصد آزار و تخریب داشتن و روشون نشده با اسم خودشون بگن . 
الان متوجه حرفات شدم . 
من عذرخواهی میکنم . 
حرفات درستن . ولی اشکم درومد . از این که از بیرون انقدر خنگ به نظر میرسم که آدم‌هایی که میشناسنم، متوجه اشتباه و درستم میشن از پیش ولی خودم حماقت گونه رفتار میکنم حالم بد شد واقعا .
مرسی که اینجوری گفتی حقم بود که بزرگ شم واقعا . 
من از بد به نظر رسیدن میترسم . از قضاوت شدن میترسم و حمید برای من جاست فرند بود ولی خوب تو درست میگی و من نمیدونم تو آینده چی میشه . 
تو درست میگی چون میدونم طرف مقابلم دقیقا حس و برداشتش از ارتباط مثل من نیست . 
درست میگی چون خواهرمم میگه خیلی احمقم که نمی‌فهمم وقتی یه پسر شبونه غذا میاره دم خونه ام و میره داره با زبون بی زبونی حرفی غیر جاست فرند بودن میزنه .
خوب کردی گفتی 

۱۹ ارديبهشت ۱۴:۱۹ آیدا سبزاندیش

نگران نباش عزیزم همه تلاش ها یک روزی نتیجه میدن اون هم یک نتیجه عالی ، حالا رو نبین ، ما ناچاریم یک سری چیزها رو از دست بدیم تا به یک سری چیزهای دیگه دست پیدا کنیم اگر الان سختی میکشی یا تو مکان دلخواه نیستی اینو بدون داری راه رو برای رسیدن به جای بهتر هموار میکنی قطعا یک روزی میای مینویسی که خونه خودت رو داری ارامش داری کار داری و کورش هم درس میخونه و در ارامش و صلح هستید.

مرسی آیدا.  الهی آمین

خوب حالا جاست فرند نباشه. مگه بده؟  بابا ادمی زاد باید زندگی کنه.  معاشرت کنه. دوست داشته بشه و کسی را دوست داشته باشه.  اینا که خیلی خوبه.

 

اینکه ادم با خودش رو راست باشه عالیه. ولی نباید از اینده ترسید. نباید از دوست داشتن کسی ترسید

 

وقتی کامنت و جوابت به کامنت هعی را خوندم اینا را دلم خواست بگم.

درسته . 

حرف این دوستمون رو من سو برداشت کرده بودم انگار 

 اگر واقعیت را  بپذیری و با  واقعیت زندگی کنی  می توانی پر از انرژی و پر از امید و  پر از

ایمان بشی!!!!!!!!

و  واقعیت چیزی نیست جز خداوند و هر آنچه مربوط به اوست 🌞🌞🌞

درسته :)

مینای گشنگم سالروز مادرشدنت مبارکت باشه 💚😘

تولد کوروش گشنگمم مبارک باشه. خوشبختی و حاااال خوب و عاقبتش بخیری ش ببینی ❤

 

رهای مهربونم ممنونم از لطفت عزیزم

مینا سلام.

دو تا پست آخرتو و کامنتارو با هم خوندم.ذهنم گیر کرده رو یه چیزی و باعث میشه که نتونم راجع به بقیه نوشته هات نظر بدم....

اگه جای تو و سیاوش عوض می شد و تو هنوز دوسش داشتی و هنوز ازدواجتون تموم نشده بود و شرعا و رسما و عرفا هنوز زن و شوهر بودین و اونی که میخواست ازدواج ادامه پیدا کنه تو بودی، و به فرصت دوباره و زندگی فکر میکردی و هنوز ازش دل نکنده بودی،آیا می پذیرفتی که به کس دیگه ای دل ببنده؟ خب اگه الان ایران بودی و ارتباطت با یه آدم دیگه اینطور شکل می گرفت و پیش می رفت همه اسم خیانت و روش میزاشتن،چی میشه که الان با گذشتن از مرز مفهوم خیانت تغییر می کنه؟

به نظر من تا وقتی ازدواجت کامل به طلاق ختم نشده و هیچ معلوم نیست که چی میشه و شاید همه چیز تغییر کنه،اسم هر ارتباطی که احتمال میدی طرف مقابل به قول خواهرت حسی بیش از یه دوستی ساده داشته باشه خیانته،

به اضافه اینکه مینا تو الان مستعد شروع یه رابطه مخرب هستی چون آسیب پذیرتر از همیشه ای و چون شرایط سختی داری،می دونم که خیلی رک گفتم ببخش منو ولی از بیرون اینطوری به نظر میاد.

سلام بهار جان.
بهار عزیز ازدواج من تمام شده. این رسم و عرف برای ایرانه اینجا هیچ معنایی تو این مورد نداره.توی عرف اینجا جدایی انقدر پیچیده نیست.میمونه شرع که من رو اگه بشناسید آدم معتقد به مذهبی نیستم .و اینا رو میگم که توضیح داده باشم وگرنه چه کار نامشروعی از من سر زده مگه ؟ اگه جای ما عوض هم میشد من نمیتونم بگم چون من مثلا دوستش میداشتم ، پذیرفتن و نپذیرفتن این تمام شدن فرقی به حال رابطه ی از دست رقته و شرایط ما میکرد.
عزیزم شما اینو درنظر بگیر واقعا شرایط ما برعکس بود و من دو سه سال سیاوش رو معطل یه امضای خودم برای رسمی کردن این جدایی میکردم.اونوقت هم اگه اون ارتباط با کسی میگرفت در نظرت خیانت بود یا فقط زن رو محکوم به این سبک وفاداری میدونی؟؟ الان که برگردیم به واقعیت ، بنظرت این انسانیه که من چون سیاوش ممکنه سالها منو اذیت کنه بابت جدایی من هم در جهان رو به روی خودم ببندم؟
ضمن اینکه بهار آدم ها باید چیزی برای خیانت داشته باشن. من اگه ارتباطی هم بگیرم ، این رو خیانت به چی در نظر میگیری؟ ازدواج که از هم پاشیده شده و شاید برای شما از بیرون هنوز مسجل نباشه ولی برای من صد در صد واضحه. عشقی هم که نیست. نه برای من هست. نه برای اون. چرا فکر میکنید چون هنوز اصرار میکنه برگرد از روی دوست داشتنه؟
اگه تو ایران این ها رو برای من مینوشتی دستتم میبوسیدم و حق با تو بود. چون اونجا میخواستم این ازدواج رو حفظ کنم.
آدمی که خیانت میکنه همواره توی دلش پریشون و پشیمونه. من هیچ حس گناهی در قبال سیاوش ندارم.
اگه سیاوش مردی بود که واقعا منو دوست داشت من نه اینهمه سختی میکشیدم نه اصلا این آدمهایی که الان میشناسم رو میشناختم. خیانت رو اون به من کرد و به زندگی سه تامون .

ممنونم از این خط آخرت هم. من هرگز هیچ کاری بدون مشورت با مائده انجام نمیدم که حواسم به همین اسیب پذیریم باشه زیبا :)


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان