May 16

بچه ها جونم سلام

مدت اخیر یک مقدار شدیدی احوالم دچار بی‌ثباتی و غم شده بود.

خیلی عجیبه حداقل دوازده روز مونده به پریودم علائم روحی و جسمی ام خودشون رو نشون دادند و دیگه با خاک یکسان شده بودم حالا از دیروز کمی بهترم ولی با این حال کاملا حس می کنم یک دوره‌ای داره میگذره که من توش به لحاظ روحی بالا نیستم.

فقط سعیم اینه که تعادلم را نگه دارم .

کورس مترجمیم کنسل شد و من یه روز کامل براش عزا گرفته بودم تا اینکه فکر کردم بابا این راهی که خودم ازش دور نمیشم شاید خدا این طور خواسته برام و به صلاحم باشه چون هیچ علاقه و عشق هم بهش نداشتم واقعاً و فقط برام یه گریزگاه به سمت گرفتن یک شغل آنلاین بود .

ولی خوب بعد از مراسم عزاداری فکر کردم به جای وقت گذاشتن برای اونم میتونم به چیزهای دیگه فکر کنم.

پول هم به وقتش میاد دیگه. الانم گرسنه نموندم که

یه روز میام همینجا مینویسم که دارم خونه میخرم ،ماشینمو عوض می کنم، سرویس طلای مورد علاقه امو سفارش دادم ،برای سفر به یونان بلیط خریدم و رویاهام دارن دونه دونه محقق میشن.

با سیاوش اصلا خوب نیستم یعنی نمیزاره که باشم انقدر رو مخم میره که حد نداره مائده گفته از این به بعد دیگه فقط حرفی که باهاش میزنی باید در مورد توافق طلاق باشه.

پری روز کوروش رو برده بودیم بیرون. در حالی که پسر تو بغلش بود وسط خیابون شروع کرد با عصبانیت داد زدن.سر اینکه گفتم دوره ای با دوستام کله پاچه میپزیم و جمع میشیم یه طرف میخوریم.

هر چی تو دهنش بود گفت یعنی .هر چی هم گفتم جلو کوروش جلو خودت رو بگیر انگار آب تو هاون کوبیدم.باز اون حس تنفری که تو روزهای همخونگی اینجا برام ایجاد شد رو تجربه کردم. بعدش باز خودم رو آروم کردم.

من که میدونم اگه ایران بودم سیاوش حسرت دیدن کوروش رو به دلم میذاشت. اینو روش قسم میخورم یعنی. میدونم برای عذاب دادن من از هیچ کاری دریغ نمیکرد. مثل همون سالی که متارکه کردم .... خسته ام یعنی. به این فکر کردم بهش بگم برای دیدن کوروش برا قانونی اقدام کنه یه ذره بدو بدو کنه. نه که مثل هلو بچه رو ببرم این بلا رو هم سرمون بیاره. به من چه آخه ؟

فقط حیف من فقط حرف میزنم. باز میدونم هفته ی دیگه که پیام بده باز میگم بچه شه بذار ن ببرمش ببینه.

یعنی چشمم میبینه اون روز رو که توافقی جدا شیم ؟؟

دوست دارم یه روزی بیاد بگم بچه ها دارم تو خونه مهمونی طلاق میگیرم

ویسکی خریدم و غذا از بیرون سفارش دادم و اکیپمون میان بزن و برقص میکنیم .

راستش یک رویایی که دارم اینه که شهرهای انگلیسو با کوروش بگردم .سفرهای مادر پسری !

شاید هم برای همین تابستون یه برنامه بزارم اگه از نظر مالی اوکی بودم.

کوروش نفسمه.پری روزها داشتم به حمید میگفتم تو سینم انگار دلی ندارم دیگه. یعنی اصلاً تو حال و هوای اینکه بتونم یه روز کسی رو واقعاً دوست بدارم نیستم .حتی تا دو ماه پیش هم این حس رو نداشتم ها ... ولی الان حس می کنم روز به روز این حس قوی تر میشه.

اینکه نخوام تو قالب یه رابطه همیشگی قانونی که یکی ۲۴ ساعت پیشم باشه و اصلاً مدل زندگی منو عوض کنه قرار بگیرم

تنها کسی که قلبم براش پرشور میتپه کوروشه.

 

در مورد حمید هم بزارید یه پرانتز باز کنم همینجا یه چیزی بگم و پرانتز رو ببندم.

من احمق میشم گاهی. دروغ چرا بیشتر اوقات.

بابت تمام محبت هایی که می کرد به من چند بار تو چند ماه گذشته ازش پرسیدم که از من خوشت میاد؟ گفته بود نه تو رفیق منی .

برای من هم این بود. رفیق !

خیلی هم باهاش صمیمی شدم.

این روزا میگه اون وقتهایی که پرسیدی ترسیدم بهت بگم آره ترسیدم قاطی کنی همین بیرون رفتن ها قرار های صبحانه هم از بین بره .

میگه الان هم بهت فشار نمیارم حالت خوش نیست درک می کنم ولی بدون که من برای اینکه تو و کوروش تو رفاه باشید و بخندید همه کار میکنم.

بعد من الان که فکر می کنم همیشه گفتم حمید برادر منه خجالت میکشم :/ 

به مائده که گفتم گفت زمان همه چیز رو برات مشخص  میکنه.

تاکید کرد وارد رابطه جن*سی نشو تا یه مدت طولانی. ولی تو همین مهمونی‌ها و رفت و آمدها  بشناسش.

منم هیچ حرکتی نمیکنم. خیلی ساده بهش صادقانه توضیح دادم حسم اینه.آدم مناسبی برای رابطه نیستم.برنامه ام فقط جلو رفتن و کیف کردن با کوروشه... اگه الان هم میریم و میایم چون من رفاقت و پر کردن وقتمو میخواستم. شاید یه سال دیگه همینا رو هم نخوام.

فقط دعام اینه به سمت خیر و خوشی برم.

 

ولی خوشحالم از اینکه خودم اولویت زندگیم شدم بالاخره و کوروش عزیزم هم ...

امروز تو پارک بازی می کرد یه پسر شوت محکم زد به توپ و کوروش فوراً گفت: Oh my goodness!!

یعنی نمیرم براش ؟؟

امروز که می بوسیدمش حس کردم صورتش آب شده دلم آب شد خوب غذا نمیخوره واقعاً دارم دیوونه میشم باهاش .

بچه ها یه چیز دیگه هم بگم به هر وسیله ای نگاه می کنم اسمشو میزارم وسیله های دوره سیاوش واقعاً دلم میخواد یه چیز های جدید داشته باشم که منو یاد اون نندازن.

ساعت های جدید. زیورآلات جدید و دلم بی اندازه کفش ساده مشکی پاشنه بلند میخواد

یعنی من اسکول ترین آدم توی مهمونی هام. همیشه بین دخترای جینگیل قرتی دارم پابرهنه میچرخم:/

دخترامون یکیشون که دوست کالج من بود دو نفر دیگه هم دوستای اونم با دوتا دختر رومانیایی ها آشنا شدم که نمیدونم باز تو مهمونی های آینده میبینمشون یا نه. یکیشون شوهرش ایرانیه.

این اکیپ رو دوست دارم کاش منم خونم نزدیکشون بود اونا با هم باشگاه و استخر و همه جا میرن.

وقتی شماره ثبت نام برای خونه بیاد منم اون محلو انتخاب می کنم حتماً .

همین ها دیگه.

دوستتون دارم بچه ها

من همیشه سعی کردم اینجا خودم باشم و بی نقاب و با صداقت حرف بزنم. خوشحالم امروز هم این جرأت را دوباره بدست آوردم

کم یا زیاد خوب یا بد شخصیتم فعلاً اینه.

تنها چیزی که الان بهش افتخار می کنم اینه که تلاشم برای آدم بهتر شدن رو ادامه میدم .

ماچ به همتون

اتفاقا داشتم فکر میکردم چه بی پروا شده دخترمون ! مائده گفته سخس نداشته باش خخخ :))))
حالا اگه به منه میگم سخس داشته باش رابطه نداشته باش ، ولی ما دخترای ایرانی خر بار میایم سری عاشق میشیم بعدش باقالی بار کن :))
خوش باشی دختر ، ایشالا که حال بدت گذرا باشه و همه اون مسافراتای مادرپسری رو بتونی بری زودتر ^-^ برا منم دعا کن از دپرشن درآم ! بوس به کله ات :*

😁😁😁

ریحانه این بحث سخس و رابطه خیلی چیز عجیبیه . ولی این سخس داشته باش رابطه نداشته باش باید بین دو تا آدم مشترک باشه.جفتشون همینو بخوان 
باز خودت میدونی ما دخترای ایرانی یه جور هستیم مثلا تشنه سخس هم باشیم باز یکی بیاد بگه بیا فقط با هم سخس داشته باشیم سریع وحشی میشیم . نههه مگه من فلانم؟ مگه من وسیله جنسی تو ام و این صحبتا

الهی آمین
مرسی عزیزم .
درآ درآ 
درآ درآ 
هی هی :)

مینا جون به نظرم اصلا در مورد دوره مهمونیات به سیاوش هیچی نگو اصلا لزومی نداره اون در جریان دوستی هات و مهمونیات باشه 

گرچه مطمئنم خودت دیگه اینکار رو نمیکنی 

مینا در مورد داشتن پارتنر امیدوارم به سمتی بری که قلبت مملو از آرامش بشه 

چقدر خوبه که تو اونقدر اینجا روراست در مورد زندگیت می‌نویسی واقعا عاشق صداقتت شدم عزیزم❤️❤️❤️

من خیلی خنگم . هربار که با ادای روشنفکری میخواد از من حرف بکشه من واقعا فکر میکنم از ته قلبش میگه. 

ولی نه دیگه حواسم رو جمع میکنم

مرسی مهتا جان .

احساس میکنم فصل اول کتاب داره تموم میشه و وارد فصل دوم میشیم.
قشنگ من روزهای خیلی خوشرنگ میبینم برات💚

مرسی آتنا جانم . الهی همینجور بشه

سلام عزیزم 

امیدوارم همه آرزوهات تبدیل به واقعیت بشن.

چقدر خوب که بی پرده نوشتی.حقیقتا دمت گرم.

 

ممنونم نغمه 

الهی آمین 

سلام گلم

فکر کنم رکورد کامنت گذاشتن رو زدم واولین نفرم اونم انقدرزود ...

گفتی صورت کوروش آب شده کاملا درکت کردم...این روزا دخترمو از شیر گرفتم و کوچیک شدن صورتش وغمش داره آبم میکنه...

 

وای مینا پات چرا انقدر داغون شد...یه فکری کردی براش؟

 

من نمیدونم چه دلیلی داشت که کله پاچه خوردنتو برای سیاوش توضیح  دادی...چه لزومی داشت  بدونه؟

 

در مورد حمید...امممم...فعلا نظری ندارم

کورس ترجمه چه حیف شد...ولی اشکال نداره...حنما یه خیری توش بوده...

بوس به خودت وشاهزاده ات

به امید روزی که آرزوهات یکی یکی تیک بخورن

سلام جانم .

دینگگگگگ اشتباه کردی 
دیر اومدی نخواه زود برو لطفا :)

آب نشو بابا. زود به غذا میفته لپاش گل میندازه باز

پام ... آره دکتر رفتم ولی نهایتا با باز گذاشتن زخمش روش بعد دو روز بسته شد . دهنم سرویس شد 
ببین فضا خیلی آروم بود . خیلی با روشنفکری داشت درمورد دوستهای من و اینکه درموردشون حرف بزنم گپ میزد باهام . واقعا نفهمیدم از اول درواقع عصبانی بود

ممنونم عزیزم . 

دوس دارم بهترین اتفاقا اونجا واست بیفته مینای عزیز..خیلی روزای سختی رو تحمل کردی و مسلما هر روز که رو به جلو میری اتفاقات سخت برات اسون تر میشن و تو قوی تر...مواظب خودت باش قشنگم

مرسی زهرای عزیز . 

مینای عزیزم سلام امیدوارم حالت خوبه

خوشحالم که صادقانه نوشتی

امیدوارم همه چی ختم به خیر بشه برات

سلام بهار


قربانت الهی آمین

مینا من خیلی ساله میخونمت تقریبا تو تمام این سالها هم نوشته هات برام دلچسب بوده و هست نمی‌دونم چرا ولی تنها وبلاگی هستی که دوست دارم بخونمش هنوز (یه دوره وبلاگ خون حرفه ای بودم😂)

اونجا از مهارت ارایشگریت هیچ درآمدی نمیتونی دربیاری؟!

حالا اولش درآمدم نشد ایراد نداره همین که حرفه شروع کنی بنظرم خوبه درمورد احوالتم بنظر من تا وقتی سیاوش تمام وکمال تموم نشده اوضاع همینطوره و میشه گفت یه چیز طبیعیه 

فک کن یه نفر تو خیابون سر هرادمی داد بزنه بهم میریزه دیگه چه برسه اون آدم کسی باشه که مجبور باشی هفته ای یکبار ببینیشو خاطرات تلخ ام تا حدودی زنده بشن خلاصه منم امیدوارم زوتر بیای بنویسی رسماً جدا شدی

می‌دونم همین کار میکنی ولی فک کنم بد نباشه منم بگم غم روزهاتو پس نزن درعین حال بدون تحرک و فعالیت وپویایی هم نمون تو غم و خشم ات غرق نشو 

دوست دارم مینایی  

 

 

وای من غش کردم . یکی جمعم کنه


چرا میتونم ولی کو وقت ؟ 

اوهوم مائده هم میگه طبیعیه. ولی خوب منم له میشم گاهی

منم امیدوارم مطهره . ولی خوب وقتی حتی نمیتونم درموردش باهاش حرف بزنم ، شبیه رویای دور به نظر میرسه برام
ممنونم از یادآوری ات.

من بیشتر

۲۷ ارديبهشت ۱۳:۰۴ آیدا سبزاندیش

این چه اتفاق یا حسی هست که ادم یکیو خیلی دوستش داره و تلاش میکنه بهش برسه اما بعدها دیگه دوستش نداره و آرزوش این میشه که ازش جدا بشه؟!

میشه کمکم کنی؟ من در پروسه ای هستم که میخوام کسی رو برای زندگی انتخاب کنم

بهم بگی وقتی با سیاوش اشنا شدی و خواستی ازدواج کنی چه حسی داشتی واقعا؟! عاشقانه بود؟ 

چی شد که ازش متنفر شدی؟ ایا همان زمان هم که باهاش اشنا شدی همین رفتارها رو داشت؟ یا به مرور زمان اینطور شد؟

امیدوارم بیای از براورده شدن خواسته هات بگی.

خیلی پیچیده است آیدا و من چندان صاحب نظر نیستم در این مورد ولی فکر میکنم یک دلیل مهمش این باشه که ما بهش رسیدن رو اشتباهی مقصد در نظر میگیریم و دقیقا همه چیز از همون وقتی که بهش میرسیم آروم آروم به سمت خاموشی یا حداقل سردی میره.

نه نبود آیدا. اون زمان انگار که بود اما الان که شناختم از عشق تغییر کرده قاطعانه میگم اون حس حتی شبیه عشق نبود.من همش هجده سالم بود که اون تصمیم رو گرفتم.اون زمانی بود که توی دوران اشنایی سیاوش به شدت منو چک میکرد و بارها بهم تهمت روابط دیگه میزد و من بارها مجبور شدم پرینت تلفنم رو بگیرم که بهش اثبات کنم نه من فقط با تو ام .ولی خوب نمیدونم چرا فکر ازدواج فکر منزل مستقل داشتن فکر شهر دیگری زندگی کردن و فکر اینکه بابا این مرد واقعا منو دوست داره که پیشنهاد ازدواج داده باعث شدن من نهایتا چنین کاری کنم. اون موقع نمیدونستم دوست داشتن خالی به هیچ درد نمیخوره و اینکه کسی میگه تو اگه کنار من باشی من تبدیل به فرشته میشم و اصلا دیگه این چیزهایی که امروز بابتشون بحث میکنیم اون موقع دیگه پیش نمیاد اشتباهه. حتی نمیخوام بگم دروغ بوده میگم اشتباهه. حتما درک سیاوش هم از ازدواج مثل من اشتباه بود وگرنه آدمی که زن چادری مذهبی حرف گوش کن لالمونی بگیر دوست داره نمیره یه دختر شمالی خوش سر زبون بگیره بعد به زور بخواد عوضش کنه.

(اینها رو با این وضوح هیچ وقت ننوشته بودم )
من خیلی اوقات پشیمونی رو تجربه کردم اما اینکه متنفر بشم رو فقط اینجا. کم کم پیش اومد. همونجور که عشق واقعیم بهش هم کم کم رشد کرد.سنگ بنای تنفر در طول سالهای زیاد گذاشته شده بود ولی اینجا اجازه دادم بیرون بریزه. شاید اگه کوروش نبود این بار هم نمیذاشتم و کنار هم میموندیم همونجوری.

دوست داشتن ادمی هنره ایدا. خیلی هم لذت بخشه.اما مثل هنرهای دیگه یادگرفتنی و تمرین کردنیه. اگه دو نفر بلد باشن یا مشتاق یادگیری باشن من فکر نمیکنم هیچوقت کار به جایی برسه آدم بخواد اون کسی که دوستش داشته رو مثل یه زخم چرکی فقط از خودش بکَنه و دور بندازه.

سلام، مینا حرف مائده کاملا درسته ، در دیدارت با سیاوش قرار نیست از روزنرگی هاتون تعریف کنین فقط دیدار بچه و اگه حرفی هست در مورد جدایی، مگه اینکه تو هنوز امیدی به زندگی مشترک با هم داشته باشی به نظر میرسه هنوز این را کاملا نپذیرفتی هر چند کار آسانی نیست، برات آرامش از خداوند طلب دارم.

بوس

سلام عزیز دلم.
نه مطلقا امیدی یه زندگی مشترک در بین نیست
ممنونم سونیا جانم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان