13th of June

عزیزای قشنگم سلام .

 

امیدوارم حال و هوای دل تک تکتون بهاری و خوب باشه .

 

کوروش عزیزم رو که مدرسه گذاشتم یه صبحانه ی مختصری خوردم و نشستم پای وبلاگ.

 

چی بگم که خیلی چیزها شد این مدت .

دو تا حس عجیب دارم.

یکی اینکه خیلی خسته ام و فکر میکنم هیچی ازم نمونده.

یکی اینکه حس میکنم بزرگتر و پخته تر شدم .

 

درگیریهام با سیاوش بدجور شدت گرفت.

هر سری میخواد بیاد دیدن کوروش منو مسخره ی خودش میکنه. یا یهو بی برنامه امر میکنه میخواد ببیندش.یا دیر میاد سر قرار. یا سر جا و مکانش چونه میزنه .چند بار شده تا حالا بهش گفتم باید برنامه بریزیم اینجوری یهویی هیچوقت به من نگو . اون از عید نوروز که اونهمه منتظرش بودم .زنگ نزد نزد نزد تا خود روز عید که من دیگه برنامه ریزی کرده بودم . چقدرم داد و بیداد که تو باید این روز رو جایی نمیبودی .

عه خوب مرد حسابی من که بهت چند روز قبلش گفتم برنامه بذاریم خودش گفته بود حالا خودم بعدا خبر میدم. نداد دیگه

 

حالا من هفته ی پیش منچستر بودم.

روزهای چهارشنبه و پنجشنبه اش بی کاره .

سه شنبه زنگ زد. جواب دادم. گفت با کوروش حرف بزنم. به کوروش گفتم باباته. گفت حرف نمیزنم. منم افتادم دنبال بچه که درست نیست بابا زنگ زده با تو حرف بزنه اونم فرار کرد رفت طبقه بالا گفت نمیخوامحرف بزنم. حالا خدا به من رحم کرد که اولا خودش پشت خط بود و شاهد. دو اینکه خواهرمم بود. چون انقدر آدم دروغگوی متوهمی شده که فردا میخواست بگه مینا نمیذاره من با بچه ام حرف بزنم.

بعد گفت فردا برمیگردید .گفنم اره ولی بلیط نگرفتم که ساعتش رو بگم.

ما چهارشنبه برگشتیم. کل چهارشنبه رو که زنگ نزد . من عصرش پیام دادم فردا دوازده ظهر میای دیدن کوروش؟

جواب نداد

شب قبل خوابم باز بهش پیام دادم گفتم تو منو مسخره ی خودت کردی جواب منو نمیدی .ظهر بیا بچه تو ببین .

بعد چی کار کرد؟؟ جواب نداد!

 

فردا ظهر شد من دیدم جواب نداده برای کوروش یه کارتون گذاشتم.

ده دقیقه بعدش پیام داد دارم میام بیاید بیرون.

من چون سالها با این اخلاقش زندگی کردم واقعل برام تازگی نداره اما باز رو مخه خوب.

به کوروش گفتم بیا ببرمت پارک بابا هم میاد.

کوروشم گفت نمیام که نمیام. فقط میخوام کارتون ببینم.

به سیاوش همینو گفتم اونم یه کم غر زد که من راه افتادم و بردار بیارش من منتظر میشم.

بهش گفتم اگه جواب منو دیروز داده بودی امروز اینجوری نمیشد .از این به بعد یاد بگیر به من و کوروش احترام بذاری و وقت دیدار از قبل مشخص باشه من نمیتونم وایسم ببینم تو کی دستور میدی همون موقع فوری بیایم خدمتت.

اینجوری شد که دعوا شد .

تازه من اولش دعوا نداشتم. بهش گفتم کوروش تا دوشنبه مدرسه اش تعطیله از الان میتونیم برنامه برای یه روز دیگه بچینیم. خودش قاطی کرد.دعوایی هم نشد به اون صورت، من یه پیام نوشتم که باید قبل اینکه راه میفتادی جواب پیامهای دیروز منو میدادی .اونم عصبانی شد گفت تو میخوای مسخره بازی در بیاری و اصلا آدرس خونه تو بده بهم و ....

منم گوشی رو خاموش کردم.

ببین واقعا اعصابم نمیکشید.گوشی رو خاموش کردم اما چه فایده که تو دلم سیر و سرکه بود همش .

عصرش گوشی رو روشن کردم دیدم خواهرم پیام داده.با این مضمون که مینا این چه مسخره بازیه بچه رو نمیبری باباش ببینه.

زنگ زده داره داد و بیداد و تهدید میکنه. تا به شوهرم زنگ نزده بهش زنگ بزن.

من ؟ دوباره گوشی رو خاموش کردم.

شب حدود یک یک و نیم روشن کردم دیدم خواهرم دوباره یه پیام داده که چرا جواب نمیدی کجایی و یه کم غر زده.

منم یه پیام بلند نوشتم براش از دست همه ی شما خاموش کردم.

توهم فکر اینی به شوهرت زنگ نزنه.

به من چه بهتون زنگ میزنه. چرا به بابام زنگ نمیزنه ؟ چون شما خودتون سرتون درد میکنه جوابشو بدید . اگه ناراحتید که زنگ میزنه جواب ندید دیگه حق نداری به من بگی.

بابا ذله شدم همش غرشو به من میزنن.

اونسری زنگ زده بود میگفت سیاوش زنگ زده شوهر من گفته قبض گاز و برق به اسم مینا بوده بعد رفتنش دیگه نرفته دنبالش درستش کنه الان قطعش کردن من یه اب گرم ندارم حمام برم، بعد ابجیم به من میگه بهش زنگ بزن بگو به شوهر من چه ربطی داره :/

آی شوهر من الان ناراحت شده داره براش غصه میخوره ...

 

من اون روز زنگ زدم. سیاوش میدونست من به شرکت گاز زنگ زده بودم و گفته بودم اون حساب دیگه مال من نیست و ادم دیگه ای تو اون خونه زندگی میکنه.پولش رو هم شریکی با خودش پرداخت کرده بودم. نمیدونم چرا زنگ زده بود اینجوری گفته بود.البته میدونم. برای سری پیش منچستر رفتنم بود. میخواست به یه بهانه ای زنگ بزنه مطمئن شهمن منچستر و خونه ی خواهرمم.

دیگه وقتی بهش زنگ زدم خیلی هم شاد و شنگول بود و گفت نه فقط دکمه ی آبگرم کن خراب شده بود الان درسته :/

بابت همه ی اینها بریدم.

گفتم دیگه به من ربط نداره اون زنگ میزنه بهتون و دیگه به من نگید.

حالا کلی تهدید هم کرده از من شکایت میکنه و بچه رو میگیره.

یه بار در این مورد حضوری باهاش حرف زدم، گفتم بذار کوروش کمی بزرگ شه اگه خواست بیاد پیشت بمونه من جلوشو نمیگیرم پا رو قلب خودم میذارم. ولی الان که تا ساوه بودیم نود و نه درصد با من بود . شمال رفتیم سه سال تنها با من زندگی کرد. اومدیم اینجا اینهمه چالش گذرونده و داره میگذرونه به نظر تو کنار من آرومه یا تو ؟؟ گفتم به کوروش فکر کن. میفهمم هفته ای یه بار دیدنش ممکنه سخت باشه ولی بیا به کوروش فکر کن نه خودت. تو حاضری از من بگیری بچه نابود شه ؟  حالا میبینم ظاهرا که حاضره

الان حدود دو هفته است غیبش زده. برای دیدن کوروش پیام نداده حتی . و من نمیدونم اینکه یه هفته میخواد چند بار بیرون بریم و چند هفته غیب میشه برای بچه ام مساله ای داره یا نه .

کوروش داغون شده. حس میکنم از اون چند باری که متوجه دعوای ما شده قاطی کرده . بعد اون بیرون رفتنه که گفتم باباش بغلش کرده و بود و سر من داد میزد یه چند روزی دچار خود زنی شد دوباره.

باز از مدرسه اش شروع کردن زنگ زدن.

الان بهتره دیگه نمیزنه ولی اصلا کوروش نرمال من نیست.

من متوجه اضطرابش و خشمش هستم.

متوجه هستم که محبت رو پس میزنه . متوجه هستم که پشت گریه هاش یه دلیلی جز رسیدن به خواسته ایه که مثلا برای اون گریه میکنه.

بخدا با گوشت و خونم میفهمم ولی دستم کوتاه از درست کردنشه. خودم خیلی خرابم. روانشناسش یه بار بهم گفت هیچوقت وقتی خودت خوب نیستی انتظار بچه ی سالم نداشته باش.

ولی من خوب نیستم. منم بی اندازه خشمگینم.

دست خودم نیست.

اصلا نتونستم این جدایی رو هضم کنم. حس میکنم از خواب بیدار شدم و یهو دیدم زیر اوارم . حس میکنم سالها خودم رو به خواب زدم چون سیتوش رو دوست داشتم. دوست داشتن کسی رو دوست داشتم.

من میدونم خودم هم همچین مالی نبودم شاید. زن واااووِ همه چیز تموم عاقلی نبودم. عشقم بهش دست و پاگیر بود.کارهام برای درست کردن زندگیم اشتباه بودن ولی بخدا داشتم فکر میکردم اگه سیاوش دل داده بود که درستش کنیم راه درستشم پیدا میکردیم.

گاهی حس های خوبی که داشتم جلو چشمم میاد ولی این چند روز اخیر همش احساسات بدی که تجربه کردم میاد.

حتی اتفاقاتی که برای ده سال پیشن.

یه روز با هم بیرون بودیم. ده سال پیش. تو ساوه.

من برای تولدش یه بشقاب سفارش داده بودم که عکسش روش بود. بیرون از هم جدا شدیم و قرار شد من برم خونه.اون بره نمیدونم کجا. مثلا همو دوست داشتیم. کمتر از یه سال بود عقد کرده بودیم.

جدا که شدیم من رفتم اول بشقاب رو تحویل بگیرم.

گرفتم.

شاد و شنگول برگشتم خونه.

پشت سر من رسید و بنای داد و فریاد گذاشت که کدوم قبرستونی بودی .نگفتم بهش. میترسیدم ازش .من بابت سخت گیریای وحشیانه ی مامانم عادت داشتم از کاری که اشتباه نیست هم بترسم.

داد و بیداد کرد که من تعقیبت کردم. دیدم رفتی فلان پاساژ. دیدم رفتی مغازهی فلان اقا. تو خرابی و .....

 

رفتم بشقاب رو اوردم نشونش دادم . با گریه میگفتم من برای تو رفتم هدیه بگیرم با اون اقا چه کار دارم آخه....

 

میدونی؟ من هزاران خاطره ی اینجوری دارم. حالا حس تحقیر اون موقع ها دیوونه ام میکنه. اینکه بی عرضه بودم دیوونه ام میکنه. اینکه بارها ازش شنیدم تو خرابی و میخوای کثافت کاری کنی و تعقیب شدم و گوشیمو تقدیم کردم برای چک شدن و شماره های گوشیم برای کاراگاه بازیاش ته سال نامه اش نوشته شدن منو دیوونه میکنه. خوار بودنم دیوونه ام میکنه. اینکه چه مرگم بود دوستش داشتم منو دیوونه میکنه.

اینکه اینهمه دیر جون به لب شدم دیوونه ام میکنه.

من اینها رو فراموش نکردم. هرچند که به مرور خیلی کمرنگ تر شدن این حرف ها و اخلاق هاش و خیلی خوب بودیم با هم گاهی...

ولی اینکه الان میگه نمیدونم برای چی رفتی و من میگم همه چیز از اولش اروم اروم خراب شد و درک نمیکنه دیوونم میکنه.

منو این که قبول کردم از بغل دست پدری که میگفت رو سریتو شل تر کن میای با من بیرون چه خبره میپیچی دور خودت ، تو زندگی با شوهرم با حس تحقیر درونی برای خوشامد اون ساق دست بپوشم برم دانشگاه ،ارایشم تو کوچه جلو سرویس شرکت که همکارام توشن پاک شه دیوونه میکنه.

اخرین بار این مدل چیزها برای وقتیه که من ایران بودم و کلاس سنتور میرفتم. داشتم قدم میزدم تو انزلی .خیلی حس عاشقونه ای داشتم. تصویری بهش زنگ زدم. داشتم دور سرش میگشتم، قوربون صدقه اش میرفتم. دو تا پسر از کنارم رد شدن یکیشون گفت چقدر خوشگلی شما...  روزگارم سیاه شد. شروع کرد داد و بیداد. قهر و دعوا ... میگفتم چرا به من بد میگی . میگفت تو بیخود میکنی مانتو جلو باز میپوشی. میگفتم این مانتو رو خودت بودی با هم خریدیم باز مزخرف میگفت...

از مینایی که اون سالها زندگی کرده متنفرم. ازش عصبانی ام . این باعث میشه کلا رفتارم خوب نباشه وقتی لازمه. یعنی خیلی خوبم. ارومم مهربونم ولی خدا نکنه یه چیزی اشتباه پیش بره. میفهمم دارم از شدت خشم پاره پاره میشم.

چند روز پیش کوروش کارتون میدید. گفتم این آخریشه. ولی موقع خاموش کردنش شروع کرد جیغ و داد . به خودم اومدم دیدم دارم داد میزنم و گریه میکنم که بسه ما با هم حرف زده بودیم ... ولی نمیفهمیدم چرا من داد میزنم و گریه میکنم. از اون روز خیلی توی خودم رفتم تا به اینجا رسیدم که بابا جان من این جدایی مثل استخون تو گلوم مونده و هرچی سیاوش بیشتر خودشو به مظلومیت و من عاشق مینام و نمیدونم برای چی رفته بازی میزنه من خشمم بیشتر هم میشه.

هیچ نمیدونم چرا نمیشه بریم جدا شیم. چرا حتما من باید برم شکایت کنم هزینه کنم انتظار بکشم در به در شم ؟؟ چرا اخه

 

دلم خیلی پر درده. نمیگم دل بسوزه برام. ولی شدیدا حس تنهایی دارم.اینکه انگار کنی تنهایی و باید کاراتو خودت پیش ببری خیلی فرق میکنه با این که واقعا واقعا تنها باشی.

من اینجا واقعا تنهام.

هفته ی پیش با خواهرم و شوهرش هم درگیر بودم. تو همون گیر و دار مساله سیاوش دو روز بعدش شوهر ابجی یه پیام داد بهم ایننن هوا .

که آرررره تو خیلی بی شعور و نفهمی . بایت اینکه چند هفته یه بار میای خونه ی من اسباب زحمت فراهم میکنی و میری ، رفتی زنگ نزدی من یه تشکر کنی.

حالا این رو ننوشتم نفرت پراکنی کنم بچه ها خونتون نجوشه.چون من بخشیدمش .

حتی همون لحظه که خوندم پیامش رو اون قدر ناراحت نشدم. روزی که از خونه ی سیاوش رفتم یه عالمه پیام نامربوط بهم داد که من اونجا قلبم ازش شکست. اینکه اصلا رو من و خواهرت حساب نکن خیال برت نداره اینجا حمایتت میکنیم. از این به بعد فقط بدبخت و افسرده میشی و کلی حرفای زشت دیگه. من اون روز مردم حرفهاشو خوندم. ولی اینبار نه. حتی جوابش رو ندادم. فقط بلاکش کردم. چون اون سرش برای دعوا و بی ادبی درد میکنه. من اما نازک دل شدم . حوصله جنگ ندارم.

دو روز دیگه اش خواهرم زنگ زد که ما بخاطر تو دعوا کردیم و من زندگیم فلانه و تو بهش زنگ بزن یه بهونه بیار که چرا زند نزدی.

منم گفتم من زنگ نمیزنم شوهر تو بی شخصیته اصلا جوابشو نمیدم.

دوباره دو روز دیگه اش زنگ زد .انقدر حرف زد که من به هق هق افتادم. چرا بلاکش کردی. داره آتیش میگیره. چی میشه با هم بخاطر من حرف بزنید. گفتم عزیزم تو برای من عزیزی اما ازم نخواه خودمو پیش شوهرت خوار کنم. من دیدن تو اومدم دیدن بجه هات اومدم.بخور بخواب هم که نکردم .میتونست پیام بده بگه مینا خیلی بی معرفتی بی خبر رفتی . نه که منو بشوره .من اصلا قد خم نمیکنم جلوش .ارتباط تو هم به تو ربط داره .خونه تم دیگه نمیام. میام منچستر خودتو میبینم ولی خونه ات نمیام.

ولی دیگه انقدر خواهش کرد که من چه کنم؟ خواهرمه. اونا منو دور میندازن من که نمیتونم. میدونم وسط جهنم زندگی میکنه و شجاعت نجات خودش و بچه هاشو نداره. چه کنم اگه یه درد ازش کم نکنم؟

بهش گفتم باشه از بلاک درش میارم ولی از من بابت اینکه خواهرمی باج نگیر.

بابت این میگم من تنهای تنهام . اینم خانواده ای که دارم . ولی خوب میگم شاید خدا میخواد من قوی تر بشم ،رو پای خودم باشم. این آرومم میکنه.

خلاصه که خیلی دو هفته ی بد پر گریه ای گذروندم.

 

از حمید بگم ؟؟؟ با هم حرف میزنیم. خیلی زیاد. بهش میگم من عاشق تو نیستم اون میگه ولی من هستم.

من از دور تماشاش میکنم تا زمان صداقتش رو و نیتش رو برام اشکار کنه.

وقتی گریه میکنم با من گریه میکنه. واقعا گریه میکنه . بعد میگه تو تنها نیستی من هستم.

چندین نفر اینحا بهم پیام دادن تو تا رسما طلاق نگرفتی فقط اون اسم تو شناسنامه ات دلیل محکمیه که نباید ارتباطی با کسی داشته باشی.

من اینجا صادقم. شما هم میشه صادق باشید ؟

اگه تو شرایط من بودید ، یکی اینجوری پر شور حضور میداشت. با تمام قوا میگفت هستممممم.همه کار برای خوشحالی تو و کوروش میکنم.

هشت صبح زنگ میزد میگفت یه لحظه بیا جلو ساختمون کار واجب دارم بعد میدیدید با دسته گل و قهوه برای صبحانه وایساده فقط بهت بگه صبحت بخیر ،

یکی که وقتی تو داری تو پارک زار میزنی با دیدن یه پدر که بابچه اش فوتبال بازی میکنه بگه من نوکر کوروش هستم خودم میام باهاش فوتبال

یکی که ببرتت جاهای خوب شهر رو بهت نشون بده باهات معاشرت کنه حرف بزنه هر برنامه و مهمونی که تو توش نیستی و کنسل کنه

یکی که ببینه چی دوست داری بخوری چی دوست داری بپوشی برات تهیه کنه

یکی که رفته برای خودش خرید کنه ببینی برای بچه ات هم لباس خریده اونو خوشحال کنه اسباب بازی خریده اونو خوشحال کنه باهاش دزد و پلیس بازی میکنه و دور سرش میچرخه

 

خدایی خدایی خدایی میرفتید فکر میکردید عه وا من یه اسم تو شناسناممه این که الان من با این بیرون برم حرف بزنم فلان اشتباهه؟؟

 

من از خودم راضی ام. صادقم باهاش. بازیش نمیدم. و صادقانه ترین چیز اینه هرچقدر میل استقلال در من هست یه لذتی از تمام این کارهایی که میکنه هم میبرم. از اینکه کسی باشه بهش شبونه زنگ بزنم بگم کوروش تب داره بره دارو بخره بیاره

از اینکه یکی بره برام باقالی بخره بپزه ابغوره و نمکشم بزنه و بیاره در خونه ام

از اینکه منو با آدمهای خوب آشنا کنه

از اینکه بگه نگران هیچی نباش

از اینکه منو تو منگنه نمیذاره که اررره تو باید با من رابطه داشته باشی قول و قراری با من بذاری

 

 

 

خلاصه که اینجوری .

 

بچه ها برای دلم که آروم بگیره . برای خشمم که از بین بره . برای رابطه ام با کوروش که ترمیم بشه . برای سلامت روان پسرم.برای اروم گرفتن سیاوش. برای بی دردسر جدا شدنم.میشه دعا کنید ؟؟؟

 

 

دوستتون دارم. تک تکتون رو

مینا توفوق العاده ای برات انرژی خوب میفرستم ۱جاهایی از پستت قلبم فشرده شد ازخدا برات آرامش میخام

اما راجب حمید صادقانه بگم من اگه بودم تاالان حتا عاشق همچین ادمیم شده بودم شما جداشدین اون اسم توشناسنامه باشه یانباشه مهم نیست ۱سری ادما هنوز تو این دایره قوانین مسخره هستن.لذتشو ببر که حقته مطمعنم خدا برات داره جبران میکنه باقراردادن ادمای خوب سرراهت

ممنونم مهسا جان اون تیکه های پست رو با قلب فشرده نوشتم.

 چی بگم ببینم خدا برام چی میخواد دیگه

صادقانه از احساساتت میگی همین صداقتت کارت رو آسون میکنه مینا... چون حداقل خودت رو گول نمیزنی و نمی‌پیچونی! 

برات آرزو می‌کنم هرچی خیره بباره به زندگیت🌱💚

ممنونم آرامش عزیزم یک روزی نسیم بهم گفت همه چی از صداقت و راستی شروع میشه این همیشه توی ذهنم هست و سعی می کنم که طبق همون پیش برم

سلام مینا جونم دلتنگ نوشته هات بودم...

کاش میشد مثلا اول ماه رو تا آخرش روزایی که قراره کوروش با باباش باشه تو تقویم علامت ببزنید وقرارشو فیکس کنید و متعهد باشید بهش...بی برنامگی اینجوری جز اعصاب خوردی چیزی برای همتون نداره...

 

 

من خوشحال بودم حداقل یکی هست تو انگلیس تنها نباشی اونم خواهر...ولی اینطوری...نمیدونم کاش میشد دیگه نری...البته میدونم نمیشه چون تنها اشنایی هست که داری...ولی آخه اینجوری زشته...ادم به غریبه هم‌که مهمونش باشه نمیگه تو به من زحمت دادی...اونم تو که میدونم آدم بی غیرت وبی خیالی نیستی و کریسمس به چه سختی هدیه تهیه کردی و...

 

درمورد حمید...همچنان نظری ندارم(ولی چه مهربونه)

در مورد سنش گفته بودی؟یادم نیست.چند ساله بود حدودا؟

 

امیدوارم حالا که اینجای کاری،پروسه ی جداییتون هم با آرامش وسهولت بگذره..

سلام عزیزم مرسی

این مدل قرار گذاشتن آرزوی منه ولی مسئله اینه که تا وقتی قانون توش دخیل نباشه کاری از دستم برای فیکس کردن چین قرارهایی بر نمیاد فقط امیدوارم طلاقم انجام بشه و کارهای دیدن کوروش به صورت قانونی انجام بشه.

چی بگم . عجیب که سعی می کنم کینه نداشته باشم و از ته دلم ببخشمش ولی الان که شماره موبایلمو عوض کردم و من باید بهش پیام بدم بگم شمارم عوض شده اصلا دستم نمیره بهش پیام بدم.

حمید دو ماه دیگه شمع بیست و هفت سالگیشو فوت میکنه

الهی آمین 

مینای قشنگم،من کاملا درکت میکنم،در مورد خشمت و سیاوش،ارتباطت با حمید در کنار غربت و طلاق و بار بودن شوهر خواهرت برات،

ای کاش بشه زودتر جدا بشی؟راستی چرا نمیری تقاضای طلاق بدی؟

از صمیم قلب از خدا میخوام به قلب همتون ارامش بده و تو دختر قوی ،هر روز به عقب برگردی و به خودت بگی افرین به خودم در گذشته

دقیقا همه چیز همینقدر قاطی پاطیه. 


چون که طلاق انگلیسی به دردم نمیخوره و باید همون طلاق اسلامی و ایرانی بگیرم .

ممنونم عزیز خدا از دهنت بشنوه

مینا
میشه خودت رو بابت ِ اون گذشته ای که عاشق سیاوش بودی این همه سرزنش نکنی و عذاب ندی؟
خیلی از ما تو گذشته آدمای اشتباهی رو دوست داشتیم، عشق دادیم، زخم خوردیم...
ولی آیا تو گذشته تجربیات و پختگی ِ الان رو داشتیم؟؟؟
تو توی اون تایم عاشق سیاوش بودی...
سیاوش چیزایی رو داشت که جذبت میکرد و حس خوب بهت میداد...
حداقل تو توی اون سال ها اون صفات رو دوست داشتی تو سیاوش.
با حساسیت و بدبینی آزارت میداد، ولی اونقدر بهش حس خوب داشتی که ادامه میدادی...
اون حس ِ عشقت در مقایسه  با حس تلخی که از بدبینیش عاید رابطه ت میشد، قوی تر بود...
ما نباید به خاطره همه ی حسای خوبی که روزگاری تجربه ش کردیم و در آینده متوجه شدیم خریت کردیم، خودمونو سرزنش کنیم.
من گاهی با خودم میشینم فکر میکنم اگه دوست پسره دوره ی دبیرستانم نبود، سطح درسیم اُفت نمیکرد و معدل دیپلمم پایین نمیکشید، چون تایم  زیادی رو صرف اس ام اس دادن بهش اتلاف میکردم...
بعد به خودم میگم آیا اون روزا حالیم بود اینکارو نباید کرد؟؟؟
یا الان که یه پسری رو از دور دوسش دارم بدون ِ اینکه حتی جرات ارتباط باهاش رو داشته باشم و حتی روح اون بنده خدا خبر نداره من صبح تا شب دارم بهش فکر میکنم...
اون فقط بیست و دو سالشه و چند سال ازم کوچیک تره...
آیا قلب من حالیشه؟
آیا اولین لحظه ای که با دیدنش ضربان قلبم بالا رفت می دونستم ازم کوچیک تره و نباید بهش فکر کنم؟؟؟

چیکار کنم؟؟؟ تنها کاری که می تونم الان انجام بدم اینه که با اینکه شمارش رو دارم سمتش نرم به هیچ وجه.

ولی نباید تو سر خودم بزنم که چرا عاشقش شدم.
خودت رو بابت هیچ اشتباهی مؤاخذه نکن...
هیچ انسانی کاری که عذابش میده رو انجام نمیده، مگه اینکه در کنارش از اون کار حس لذت و عشق عایدش شه....
الان بزرگ شدی سردو گرم روزگارو چشیدی و متوجه شدی رابطه با سیاوش سمی ِ واسه خودت و کوروش.
پس کارای طلاق رو پیگیری کن...

به خدا دست خودم نیست این روزها خودزنی به شدت جای خود دوستی رو تو قلب من گرفته.

اصلاً من میدونم که احساسات الانم هم ممکنه پایدار نباشه و خیلی هم قابل اتکا نیستند به خاطر اینکه ته قلب من میدونم که من یه روز های خوبی رو هم با سیاوش داشتم و انصاف حکم میکنه که روی خوبی ها سرپوش نذارم و بدی ها رو بولد کنم.اما خوب احساسات الانم اینه . 

اوهوم متوجه ام . 
مرسی که از خودت گفتی .
بوس بهت

۲۳ خرداد ۱۸:۳۷ سارا رشتی

سلام مینا جون...امیر دیشب احوالت رو میپرسید...میدونی تو خونه ما اسمت مینا لندنی هست😇به دلیل تعدد دوستانم که اسمشون میناست....

راستش غمگین شدم با خوندن پستت...غمگین از این مدل اشک ریختن و هق هق کردن نه ....از این کلاف سردرگم و گرهی که عمیقا درگیرت کرده غمگینم...چون که میدونم مدتهاست داری میجنگی خسته میشی و دوباره و دوباره....

راجع به حمید همین که وارد فاز عاشقانه نمیشی عالیه..اینو میدونم در شرایطی که از لحاظ روحی اوکی نیستم رفتارهام منطقی نیست.یعنی یا از این ور بوم افتادم یا از اون ور....پس پیشنهادم همینه که رابطه ات با فاصله باشه.البته من این نسخه رو مدتهاست برای خودم پیچیدم برای ارتباط با همه آدمها....

میدونی ماهایی که حمابت خانواده رو نداریم خیلی باید از خودمون مراقبت کنیم و محتاطانه تر قدم برداریم...اینه که خیلی هوای خودت رو داشته باش...

من ترجیحم این بود که هزینه کنم برای جدایی...چون من عزیزم اولویت داره به همه چیز و همه کس....تو این هزینه رو به خاطر خودت انجام بده.بذار از این گردبادی که توش پیچیده شدی نجات پیدا کنی...حقیقتا رفتارهای سیاوش روح آدم رو اذیت میکنه...بذار قانونی و رسمی از این مرز عبور کنی و یه مدت وارد هیچ رابطه ای نشو....مینا احساساتت باید یه کم استراحت کنه...چه غم چه عشق چه شادی چه تنفر....یه کم به خلسه نیاز داری...خنثی بودن و نفس کشیدن...

حرفهام از صمیم قلب بود و امیدوارم ناراحتت نکرده باشم...

مینا لندنی 😁 خوب بود خیلی 


بابا من پست نمینویسم شماها غمبرک بزنید که . 
مساله من خود هزینه کردنه نیست که . خوب ندارم که هزینه کنم . 
حالا دیشب با یه وکیلی تو آیدان حرف زدم . ببینم چی میشه دیگه .

ممنونم حرفات درست و به جا هستن 

عزیز من، مینای قشنگم، چشمام برات پر اشکه ولی میدونم ته این داستان شیرینه..

قوی بمون..

امیدوارم حمید یکی از اون فرشته هایی باشه که خدا برات فرستاده تا این روزهای سخت رو کم درد تر بگذرونی.

دوست دارم مینای قشنگم

 

 

امیدوارم آخرش خوب باشه . همین میشه اصلا . آمین 


ممنونم ازت عزیزم

عزیزم..چه روزهای سختی..و چه واکنشهای عاقلانه ای..ایکاش رسما زودتر جدا شی..نمیدونم اونجا فرایندش چطوره ولی مرگ یکبار شیون یکبار..این سیاوش تا رسما جدا نشه اذیت داره برات...

در مورد حمید هم اکه صادق بخوام باشم منم مثل تو بودم..تعهد باید ازدرون ادم و واقعی باشه..وقتی رسما ازش زندگیتو جدا کردی و اعلام هم کردی یه اسم شناسنامه معنی متعهد بودن نمیده برای من...ادما نیاز به توجه دارن.‌کاملا میفهمم وقتی میگی یکی باشه که یک کاریو حتی قهوه سر صبح رو برات بیاره و بدونی شخص خاصی تو زندگیش هستی چقدر لذت بخشه..

امیدوارم زودتر زندکیت تو مسیر روشنی و شادی بیفته..هرچن الانم هستی فقط توی یک گردنه برفی هستی الان..

عاشقتم مینای خوشگل..بیشتر بنویس

ممنونم صدف. 

اینجا کسایی که ازدواج انگلیسی کردن خیلی به راحتی جدا میشن . من مساله ام اون عقد اسلامی و قوانین پشتشه . هر کجای دنیا باشم باید به همون روش ایران انجام بشه . و اینه که دیوونه ام کرده 

ممنونم از اینکه نظرتو گفتی عزیزم . میبوسمت

خوب من اگه جای تو بودم صد در صد وارد رابطه با اون مرد میشدم. و محض اطلاع و رک بودن بگم که وارد رابطه جنسی هم میشدم و هیچ دلیلی برا وارد نشدن هم پیدا نمیکردم.

 

برای طلاق برات آرزو میکنم بهترینها پیش بیاد. میدونم نباید برای خانم ها پروسه سختی باشه در اروپا. چرا قانونی اقدام نمیکنی که آزرده نشی؟ البته من بیرون گود هستم و قطعا خودت به همه چیز فکر کردی. پس بیخیال نمیخواد جواب بدی. فقط خواستم بگم من جای تو بودم هم وارد رابطه میشدم هم زودتر جدا میشدم. بوس بهت.

مرسی بابت صداقتت . 

کلا به نظرم اصلا نمیشه درستی و غلطی دیدگاه‌های مختلف رو با رای قطعی مشخص کرد در این مورد . منم تلاشم فقط اینه حواسم اول از همه به پسرم و خودم باشه بعدم محتاط باشم .

تو کامنتهای قبل گفتم . توی اینجا طلاق برای کسانی که ازدواج انگلیسی داشتن به سادگی آب خوردن هست حتی اگه یک طرف ازدواج راضی نباشه ولی مسئله اینه که عقد من ایرانی و اسلامیه و باید یک صیغه طلاق جاری بشه در دفتر های اسلامی که اینجا هستند و رضایت سیاوش ۱۰۰درصد لازمه وگرنه که پروسه طلاق درست مثل ایران باید پیش بره.

۲۴ خرداد ۰۹:۲۳ سمانه مامان صدرا و سروناز

ابتدا بگم برای کوروش زیبایم غصه خوردم و‌خشمگین شدم از پدر نادانش و تو را تحسین می کنم برای اینکه چنین مادر مسئول و دلسوزی برای فرزندت هستی 

برای روان بیمار شوهر خواهرت هم فقط تاسف باید خورد 

و اما گفتی صادق باشیم 

مینا جان در اینکه سیاوش شوهری ناشایسته و این رابطه سمی هست هیچ شکی نیست و جدایی بهترین اقدام برای رهایی از این ازدواج سمی هست که چون بندی دور گردنت پیجیده شده اما چون در لحظه لحظه زندگیت خدا جاری است و یقین به وجودش داری و می دانی برای مصلحت ما (بعدا آگاهی پیدا می کنیم برای لزوم این احکام)قبل از طلاق رسمی ارتباط با فرد دیگری باعث می شود شما تا به آن فرد حرام ابدی می شوید (می دانم سیاوش لحظه ای لیاقت همسری تو را ندارد اما رسمی و شرعی همسرت هست متاسفانه ) از تو دختر زیبا خواهش می کنم ابتدا جدا بشین و بعد ...عزیز دلم می دونی چون خیلی تو و خاصه کوروش را  دوست دارم و می دانم نظر خدا برایت مهم است این مسله رو واضح برایت شرح دادم .

من همیشه و همیشه دعاگویت هستم ❤

ممنونم سمانه ولی خوب من خودم رو تحسین نمیکنم . اینکه اینهمه دلم میخواد بچه ام رو سلامت و دور از این مسائل نگه دارم یک طرفه ولی همینجور که میبینی موفق نبودم و این دیوونه کننده است .


ممنون که صادقانه گفتی نظرت رو .فکر می‌کنم در شرع اسلام هم چیزی داریم تو این مایه ها که نمیدونم بعد از چند ماه نزدیکی نکردن با همسر ، اون عقد باطله . من اصلا مساله شرعی ندارم البته.یعنی دغدغه ام شرع و احکام نیست .
به هرحال ممکنه این طلاق دو سال دیگه طول بکشه و فکر نمی‌کنم اگه من تو صحت روانی باشم خدا هم راضی باشه که من چون گیر یه آدم اشتباهی افتادم ، محروم و به دور از مورد عشق قرار گرفتن و عشق دادن در ارتباط دیگه ای باشم . ولی خوب قاضی نهایتا خداست .نه من میدونم نظرم صد در صد درسته ، نه شما . فعلا که با احتیاط و آرومی دارم قدم برمیدارم .

عزیزم من میبوسمت . ممنونم ازت

۲۴ خرداد ۰۹:۴۲ عارفه صاد

مینا سر این پستت خیلی گریه ام گرفت، امیدوارم زود تر و بی دردسر بتونی طلاقت رو بگیری.

 

ممنونم دختر جان . من نمینویسم که شما بشینید گریه کنید که . 

سلام مینایی قشنگم.

روزت بخیر عزیزم...

همه ی پستاتو با جون و دل میخونم... اگر گاهی ساکت میمونم به خاطر اینه که نمیدونم چی بگم.غصه میخورم از اینکه روزای خوبی رو نمیگذرونی....

در مورد کوروش... راستش من بهش حق میدم گاهی وقتا به خاطر رفتاراش.توی سن حساسیه و خب همه چیزو میفهمه و اونطوری واکنش نشون میده...

من فقط از ته ته دلم دعا میکنم همه چیز اونطوری پیش بره که هرسه تاتون کمترین ضربه رو ببینین.

در مورد رابطه ت با خواهرت و شوهرخواهرت... خب خواهرو که نمیشه کاریش کرد...به هرحال هم خون آدمه...اما من شاید اگر به جات بودم دیگه هیچ وقت با شوهرخواهرم حتی حرف هم نمیزدم...

 

هیچ وقت نذار قضاوت آدما روت تاثیر بذاره...در مورد رابطه ت با حمید همین کاری که میکنی درسته...همیشه به ندای قلبت گوش بده عزیزم.مطمئن باش تورو جای درستی میبره.

 

من برای تو و کوروش خوش سر و زبون عزیزم یه دنیا عشق و آرامش آرزو میکنم.

سلام آوا جانم ممنون.

منم صد در صدر بهش حق میدم . ناراحتی من بابت اتفاقاییه که پسر دسته گلی که تو ایران داشتم رو تبدیل به اینی که هست کرده . 

شوهر خواهرم ... همچنان بهش فکر میکنم . تا حالا که حرف نزدم .ولی نه من آدمی نیستم اینجوری یهو دیگه حرف نزنم . ببینم در آینده چی پیش میاد .

ندای قلبم ... 
مرسی عزیزم

۲۴ خرداد ۲۰:۴۳ مامانی...

مینای گل گلی و ملوسم...

اول لپت رو بیار تا یه ماچ حسابی و آبدار ازت بکنم

بخاطر پست جامع و کامل و دلنشین و شسته رفته ای که نوشتی😘😘😘

 

بعد اینکه شکر که اون دوران سیاه رو پشت سرگذاشتی ، اصلا روزی فکرش رو میکردی که از اون شرایط خارج بشی؟

شرایط الان هم همینطوره.

هیچ چیز موندگار نیست و همه چیزززز ناپایداره.

چه خوشی و چه ناخوشی.

از سختیها نهراسیم و به خوشیها دل نبندیم که نه این و نه اون پایدار نیستن.

این روزهات هم تموم میشن و چند سال بعد فلش بک میزنی و میگی بچه ها یادتونه زمانیکه تازه مهاجرت کرده بودم چه مشکلاتی داشتم؟

الان در فلان موقعیت ایستادم و از اون روزها گذر کردم.

قشنگم...

تا اینجای کار هم از هرکسی بر نمیاد که مثل تو بگذرونه... همچنان امیدوار و ثابت قدم باش.

به سیاوش هم حق بده بنا به شرایطی که توش بزرگ شده بنا بر نوع تفکرات و نگرشش، خطه ی مرد سالارانه ای که سالها درش زندگی کرده، آگاهی ای که نداره و خیلی چیزهای دیگه.

امیدوارم که هر دو تون به سلامت ازین مرحله عبور کنید ، یا در کنار هم زندگی جدید و محکمی بسازیدیا هرکدوم جداگانه خوشبخت و موفق بشید.

عزیزم مرسی . دیگه بعد نود و بوقی نوشتم گفتم حداقلپربار بنویسم


خوب میدونی که من یه سال متارکه کرده بودم هشت سال پیش .ولی بعد اون نه هیچوقت . الانم اگه کوروش رو نداشتم چه بسا ادامه میدادم.

میدونم میگذره مینا. الان داره به خون جگر میگدره واقعا . از کجا معلوم من عمرم اونقدر قد بده اصلا 

ممنونم عزیزم

ببین مینا ما آدمیم احساس داریم به نظرم طبیعیه وقتی یکی بهمون ابراز علاقه کنه بهش پاسخ بدیم 

راستی حمید چند سالشه؟

از نظر من دوتا احتمال وجود داره 

یک اینکه حمید واقعا عاشق تو کوروشه و می‌تونه در آینده از شما حمایت کنه 

دو اینکه حمید عاشق تو هست اما برای خوشایند تو به کوروش محبت می‌کنه و ممکنه وقتی رابطه تون جدی شد دیگه مثل الان به کوروش محبت نکنه 

یعنی هر دو احتمال وجود داره 

و من آرزو میکنم مورد اول واست اتفاق بیفته 

نه لزوما . ببین این اولین بار نیست اینجا من تو موقعیت این چنینی هستم . اصلا واقعیت اینه ایرانی های اینجا خیلی زیاد هول هستن یا نمیدونم چی . همشون پی دوست دختر یا دوست پسرن . انگار برای همین اومدن . ولی خوب من از هیچ کس دیگه ننوشتم چون مهم نبودن .خیلی معلوم بود برای من که من رابطه با فلان آدم رو با تمام امتیازهاش و احساسی که ادعا میکنه رو نمیخوام . 

ولی حمید ... فکر می‌کنم تنها دلیلش اینه که پایه این اتفاقه یه رفاقته . ما رفیق و دوست های سالمی بودیم و البته هستیم .این همیشه برای من قبل از عشق و احساسه.
حمید دو ماه دیگه بیست و هفت سالش تموم میشه 
من اون کسی که با کوروش خوب نباشه رو یه لحظه تحمل نمیکنم .
بعد من اصلا قصد ندارم رابطه ی جدی داشته باشم . البته منظورم تا اونجاست که طبق فرهنگ نا ایرانیا رابطه ی جدی به منزله ازدواجه . من فقط همین بودن کسی به معنی واقعی اون هم وقتی خودم سلامت و با خودم شاد بشم رو میخوام . 

سلام مینا جون میگن در این دنیا دل بی غم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد یه نظرم به هزینش می ارزه ازش جدا بشی خودت رو آنقدر قوی کن که شوهر خواهرت که هیچ همه حسرتتو بخورن از خدا میخوام که دلت رو آروم کنه و غصه ها ات رو کم و کمتر کنه.

ممنونم رابعه جانم . 

الهی یه دری باز شه برام که تموم شه این روزا 

سلام گلم مینا جون ببین من حس میکنم همه این موارد سر بلاتکلیفی هست 

در مورد زندگی و کار و حقوق و ... که ی پلن برای خودت بنویس نم نم برو جلو 

در مورد سیاوش اما اما

 

ببین حس میکنم داری دست پا میزنی و همین سردرگمی باعث میشه نه به کوروش برسی نه به خودت نههه زندگیت 

 

خلاصه بگم ببین تو باید اول از باتلاق سیاوش بیای بیرون حتی شده بیفتی دنبال طلاق خوب بیفت تو هی میگی نمیخوامش دیگه خوب یا برو باهاش زندگی کن یا بیفت دنبال طلاق  طلاق بگیر

شرعی طلاق بگیر قانونی هم انجام بده .

اینطوری هی بهش زنگ بزنم زنگ نزنم فلان بهمان نمیشه ....

قانون انگلیس بچه رو فکر‌ کنم بهت بده بزار قانون برای بچه تصمیم بگیره سیاوش بعید میدونم عرضه نگه داری بچه داشته باشه 

 

طبق عرف و قانون روز برای دیدن کوروش تعیین میشه ... 

و اینطوری هم طرف نمیتونه ناز و ادا بیاد 

 

وقتی هم طلاق بگیری خواهرت و شوهرشم لال میشن و دیگه میدونن سیاوش شوهر تو نیست 

رابطه ات با اونها اصلاح میشه 

توصیه ام این هست مهم ترین چیز اول اول تکلیف رابطه ات با سیاوش ی طرفه کنی حتی شده پول قرض بگیر وکیل بگیر اول این مشخص بعدش به ترتیب برو سراغ روان کوروش 

و حمید !!! اول این قضیه رو روشن کن

در مورد حمید اصلا اصلا وارد رابطه نشو تو الان زمینه حس تنهایی داری ممکنه باز اشتباه کنی 

صبر کن طلاق بگیر بعد ی سمتی میشه ولی اول دندون لق تکلیفشو روشن کن !!!! 

 

حمید بزار آب نمک تمام

 

میدونی تا وقتی تو در یک رابطه بی ثمر کش دار هستی کل زندگیت تحت شعاع قرار میگیره 

و حتی کوروش هم مریض میشه😐😐

 

 

عزیزم مساله ی من که از اول قانونا نرفتم دنبال طلاق دو چیز بود 

یک اینکه بلد نبودم از اینجا باید چه کار کنم 
دو اینکه مشاور سیاوش بهم گفت یه کم بهش فرصت بده بذار کنار بیاد .
وگرنه منم دوست نداشتم شش ماه ویلون سیلون باشم .

در مورد طلاق میخای سیاوش راضی کنی

ببین الان طبق چیزهایی که نوشتی من حس میکنم سیاوش بیشتر ی شوخی می بینه بخواد طلاق بده

 

حالیش کن دیگه نمی خوایش اینبار زنگ زد یا پیام داد بگو‌طلاق میخوام و ی مدت جوابشو نده مثلا یکماه کوروش نزار ببینه بزار به تکاپو بیفته آدم های وقتی جوابشون ندی هم دنبال جواب ت میان هم حرص میخورن !!! 

بعد یکماه بازم جوابشو بده بگو طلاق میخوام بزار جدی بودن تصمیمتو بدونه اون هم خل نیست که وقتی ببینه نمی خوایش راضی میشه !!!!

باور کن بهش رو نده محلش نده سگ محلش کن 

البته میگم اگر واقعا طلاق میخای این راهشه 

اگرم هنوز دوسش داری ی وقت دیگه بده بهش به خاطر کوروش و خودت ...

درسته ای کاش این کار رو از ابتدا میکردم . من نسبت به طلاق خیلی خارجکی فکر میکردم . با اینکه یک بار تجربه ی این رو داشتم که تو چنین موقعیتی سیاوش از له کردن و تخریب من دریغ نمیکنه ، باز گفتم باید همه چیز انسانی و درست پیش بره . 

بعدشم من وقتی اومدم اینجا همون دو ماه اول انقدر بهم شوک وارد شد که اصلا فقط میخواستم خونه و زندگیم ازش جدا باشه .

حالا دارم قوام و اطلاعاتم رو جمع میکنم که تموم شه . نه برنامه ام هرگز برگشتن نیست

سلام مینا.

کامنتای بچه ها رو میخوندم...کاش انقد از سیاوش بد نگن...روان ناسالم و پدر ناشایست و فلان....به هر حال روزی عشق تو بوده و هنوزم پدر بچته....سیاوش قطعا بشینی پای حرفش دلیلی داره و منطقی،یه طرفه نمیشه به قاضی رفت...

کوروش تازه داره از محیط پیرامونش درک پیدا می کنه و مطمئن باش هر چی که بزرگتر بشه حسرتش هم بزرگتر میشه،حسرت نداشتن خونواده ی سه نفره اش،حسرت نبودن کنار پدرش، و تو نمی تونی حالی اون بچه کنی که پدرت تو بدو مهاجرتتون رفتار درستی نداشته،یکم که بزرگتر بشه پر از حسای منفی میشه و دائم خودشو با همکلاسی و دوستاش مقایسه می کنه،حتی نسبت به رابطه ی عاشقانه تو با کس دیگه ای هم حس خوبی نخواهد داشت،و این هیچ ربطی به نحوه ی تربیت تو نداره،بلکه بخاطر ذات آدمیزاده...کوروش تو سن خیلی کم باباش و گم کرده،تا بهش رسیده دیده اونی نیست که فکر می‌کرد، از همه ی چیزای آشنای ایران جدا شده،و حداقل کاری که تو و سیاوش میتونستین بخاطرش انجام بدین گرم نگهداشتن خونواده سه نفره تون بود،تو عجله کردی، اسمشو گذاشتی آسیب ندیدن کوروش و فرار کردی از زندگی که عشقی برات نداشت،که پر از نفرتت میکرد،اگه بخوام صادق باشم تو صورت مسئله رو پاک کردی، در صورتیکه اگه کوروش برای تو سیاوش آنقدری که میگین مهم بود درست میکردین اوضاع و ،تمام شخصیت بچه تو همین چند سالی شکل میگیره که شما دو تا دستی دستی خرابش کردین،آره شاید حرفام مثل سیلی باشه تو صورتت،اما دلم نمیخواد الکی واست دلسوزی کنم،یا مثل بچه ها ی دیگه بلاگفا از قوی بودنت تعریف کنم، تو و سیاوش خودخواهین و کوروش و نابود کردین و هنوز زوده که خبردار شین،بخاطر مهاجرتی که بخاطر کوروش انجام دادین بچه رو وقتی به پدر احتیاج داشت بی پدر کردین،بعد که به پدرش رسید به جای تحمل و صحبت و مدارا جدا شدین،چی میخوای از کوروش بمونه؟کافی بود کنار هم بمونین و دعواهای مسخرتونو تموم کنین،همین کافی بود که بچه یکم آروم بگیره،نه اینکه بحران پشت بحران براش پیش بیارین،بحران جدایی،بحران خونه ی جدید، بحران خونه اشتراکی،بحران رابطه ی جدید مادر،و هزار تا بحران دیگه که فقط بخاطر اینه که پدر مادرش خودخواهن والسلام.

سلام بهار . من با بچه ها کار ندارم هیچوقت خودم به سیاوش بی احترامی نکردم و یادمه که بهش عشق داشتم و پدر بچه ام هست . آدم ها میان نظراتشون رو میگن .مثل خودت .حالا یک سری آدم چون منو سالهاست می‌شناسن خیلی طبیعیه که بابت رنج من با حس من هماهنگ بشن و از آدمی که نمیشناسن حتی بدشون بیاد . بعضی ها هم باز با اینکه چیزی نمیدونن یه نظری مثل شما میذارن. 

نظراتی مثل اینکه شما نوشتی هرگز برای من به منزله ی سیلی نیست چرا فکر کردی باید به من بربخوره . من حتی وقتی تعریفم رو بکنن قطعا با مهربونی جواب میدم ولی این نیست که غره بشم و بگم وااای من چقدر دوست داشتنی ام .
چجوری با قطعیت میگی اگه پای حرفاش بشینیم دلایل منطقی داره ؟ نشستی تا حالا ؟ چجوری دلایل منطقی رو به من نگفته ولی شما با قطعیت ازشون حرف میزنی . همیشه گفتم مسائلی که من و سیاوش رو به اینجا کشوند یکطرفه نبوده و من بی انصاف نیستم .تو همین پست هم گفتم من زن خفنی شاید نبودم اما همواره خواستم زندگی خوب باشه . سیاوش واقعا نخواست . نخواست چون با خودش گفت دیگه دارمش برا همیشه دیگه .چه کاریه به خودم زحمت مضاعف بدم ؟ 
معلومه که هرگز بنا نیست من به کوروش بگم پدر تو با تو خوب نبود اولش که اومدیم .ترجیح میداد تو ساکت یه گوشه بشینی تا اینکه شاد باشی و رو تختمون بپر بپر کتی.  معلومه که بهش نمیگم پدرت بارها بخاطر اینکه وسط بازیش حواسش رو پرت کردی سرت فریاد زد و باهات بدرفتاری کرد. معلومه که هیچوقت به پسرم نمیگم حاضر نبودی حتی پدرت نگاهت کنه.حتی حاضر نبودی بدون حضور من کنارش بازی کنی و به من میگفتی بابا سیابش اصلا از من خوشش نمیاد . و هر روزی که با پدرت فرستادمت مدرسه که باهاش رفیق شی با گریه رفتی . نمیگم بهم گفتی بابا خر نفهم صدام میکنه . نمیگم روز اول مدرسه ات نیومد باهات . نمیگم اینا رو . حتی اگه یه روز محکومم کنه چرا این فرصت خانواده داشتن رو ازم گرفتی .بچه ای که بزرگ میکنم میفهمه که مامانش و باباش چون عشقی دیگه بینشون نبود و با هم خوب نبودن از هم جدا شدن و این اصل زندگیه.چون هیچ آدمی مجبور نیست بخاطر هیچ کسی تو رابطه ای که داره عذاب میکشه بمونه . 
محیط اینجا خوشبختانه مثل ایران مسموم نیست که اصلا واژه ای مثل بچه ی طلاق وجود داشته باشه . خیلی از بچه ها با یکی از والدین زندگی میکنن و خیلی جا افتاده است .و اونطور هم که روانشناس کوروش گفته ، کوروش با اینکه مفهوم خانواده رو میفهمه از زندگی با من راضیه و احساس غم از این بابت نداره .منم تلاشم اینه تا آخر همین بمونه . حتی اگه آزرده بشه بابت اینکه مثل چیزی که عرفه بابت تعریف خانواده و  ندارتش، من تقصیری به گردن خودم حس نمیکنم .بالاخره هرکسی یه داستانی تو زندگی داره .داستان کوروش اینه .

هیچوقت هم نگفتم دلیلم برای جدایی آسیب ندیدن کوروش بوده صرفا .قطعا که من خودم رو انقدر آدم حساب کردم بالاخره که دلم دیگه نخواد تو خونه ای زندگی کنم که همسرم حتی سر سفره نمیشینه با من غذا بخوره چون داره کلش بازی میکنه و اگه قرار باشه من یه مهمونی زنونه برم باید بیاد در خونه ی طرف که خودش ببینه پشه های نر داخل خونه نمیشن .دیگه کسی نصفه شب بیدارم نمیکنه به زور بخواد گوشیمو بگیره در حالی که هزار تا حرف نامربوط بهم میزنه . 
من صادقانه و بدون تعصب و با راهنمای درونم و با تمام دلم گفتم اینجا من مطلقا احساس عذاب وجدان در قبال سیاوش ندارم . برای کوروش ناراحتم اما من بهش بد نکردم .همین آسیبی که الان خورده هم تماما از چشم پدرش میبینم . بچه رو طلاق پدر مادرش نمی‌کشه. تحمیل تجربه هایی که مال اون نیست از پا میندازه و این کاریه که سیاوش با پسرش کرده و میکنه . الان غیبش زده و اصلا نمیگه شاید لازم باشه غرورم رو کنار بذارم و به جای گرم و سرد کردن بچه ام رو مرتب ببینم و حمایت پدرانه ام رو ازش دریغ نکنم .
محض اطلاع بچه ی من وقتی ایران بودیم هم چندان حضور پدرش رو نداشت که مهاجرتش بخواد بی پدرش کرده باشه و تو همون پروسه ی سه ساله ی نبودن پدرش هم کسی که ارتباطی بینشون رقم زد تنها و تنها من بودم . 
بابت تمام اینها ، خیر کامنت شما بیشتر از اینکه سیلی به من باشه سیلی به قاضی درون شماست اگر تفکر کنید .من  بدتر از اینها رو شنیدم ولی آروم آروم قوی شدم .نه دلسوزی کسی برای من حس آرامش میاره نه قضاوت و حمله ی کسی آزرده ام میکنه .
تمام چیزهایی که نوشتم یک قطره از دریاست و اینکه هزاران اتفاق رو که من رو وادار به این تصمیم کرد رو ننوشتم ، دلیل نمیشه که آدم‌ها فکر کنن عه پس ما همه چیزو میدونیم پاشیم بریم سیلی بزنیم .
در پناه خدا باشی 

خیلی ادمی نیستم که برم روی منبر فاز نصیحت اینا بردارم 

اما مینا اول و اخرش باید از ایران وکیل بگیری 

یعنی اگه ثنا ثبت داری وکالت بدی اگر نداری انلاین ثبت کنی و اگر نتونستی بری سفارت با میخک وکالت بدی 

وکیل ایران به جای شما اقدام می کند 

زمان میبره اما تا جدا نشدی وارد رابطه نشو 

نمی دونم . من این احترام به خودت می دونم 

 

ممنونم بابت کامنتت آبان جانم 

با یه وکیل حرف زدم که وکیل خوبی هم هست ولی یه جورایی گفت وقتی شرایطی که تو عقدنامه به عنوان چیزهای قابل قبول برای اقدام به طلاق از طرف زوجه ثبت شده رو نداری باید خواب طلاق ببینی :/ 
کاش در مورد احترام به خود بیشتر حرف میزدی :) 

سلام میناجان.چندروزیه که اینستا روپاک کردی هیچ خبری ازت نداشتم امشب همینطور امدم سراغ وبلاگت دیدم نوشتی.امیدوارم اگر بازم به اینستا امدی دوباره ادم کنی.خوب این مورد اول.

اول اینکه واقعا توکشور غریب حتی اگر مشکلی هم نداشته باشی سخته چه برسه به اینکه شما باانبوهی ازمشکلات سرروکله میزنیدانشالله خدا خودش گره ات روباز کنه.

درمو دشوهرخواهرت کاش دیگه نمیرفتی منچستر پیششون اگر خواهرت میخواد اون بیاسری بهت بزنه خواهشا دیگه نه به خاطر کوروش خودت یاخواهرت نرو.

اگر شده از ایران پول قرض بگیر نمیدونم هرکارمیکنی بالاخره طلاقت روشرعی بگیر سیاوشم یکسا یاچند ماه شاید مقاومت کنه.میتونی بگی من میام باهات زندگی میکنم به شرط اینکه الان مهریه روبدی وازاین لحاظ تحت فشارقراربدهوبخشیدن مهریه رودرازای طلاق بذار.به هرحال اگر طلاق ایرانی باید باشه مهریه هم طبق قانون ایران باید باشه.

درمورد حمید اینکه فاصله ی سنیتون چقدره شمابزرگتری یا حمید؟

من  اگربودم تازمانی که طلاقم نیفتاده رابطه روبیشتر نمیکردم مخصوصا وارد رابطه ی جنسی نمیشدم هرچقدربخواد طول بکشهالبته من هم ازلحاظ شرعیش برام مهمه که هرچقدرم بخوام توجیه کنم ولی رابطه ی جنسی ناقبل از طلاق وبدونه صیغه ی ازدواج میشه زنا وهم عرف جامعه برام مهمه بالاخره هرجاکه باشیم ایرانی هستیم.انشالله کاراتونزودترسروسامان بگیره

عزیزم من اینستا رو پاک نکرده بودم .فالوورهایی که نمیشناختم ریموو کردم. الان البته پیجم رو از دسترس خارج کردم ولی وقتی برگشتم خبر میدم دوباره فالو کن اگه دوست داشتی

خوب من خونه ندارم که بگم خواهرم بیاد .
درمورد طلاق در تلاشم عزیز

من 4 سال بزرگترم

مرسی دلبرم

بهش بگو 

بندترک زندگی مشترک  و

عسر و حرج ...بخشش مهریه ...

نه چیز بعیدی نیست ...

این مسئله زمان می بره چون سیاووش اعتراض می زنه ( در فرض اگاهی ) ولی به نتیجه می رسه 

که اگر ثبت ثنا نداشته باشد . و ابلاغ ها اگهی شود و کسی خبرش نکنه رای غیابی می گیری ...

 

اوهوم الهی آمین

سلام، کلی تو دلم نقدت کردم، ولی نمیدونم چرا انرژیِ نوشتن افکارم و انسجامشون رو ندارم
شاید چون حس میکنم نتیجه ای جز تنش نداره ! و خودم هم برای بحث بی حوصله ام
به هرحال امیدوارم موفق باشی، اکثرا میخونمت، قلم خیلی خوبی داری

باشه. مرسی

مینا صادقانه گفتی صادقانه میگم 

اگه خدا هزار در بروت بسته این در برات باز کرده 

دری که یه نفر اونجور که لایقشی بهت محبت کنه 

من نمیگم همین فردا برو تو دلش ولی خودتو روزهای زندگیت رو اسیر اسم شناسنامه نکن دیگه واضح و روشن که شما جز به واسطه کورش هیچ ربطی بهم ندارین ،ولی چون جدایی نیست یعنی باید موهات عین دندونات سفید شه تا روز طلاق برسه !

آدما همیشه سرشون درد میکنه برای حرف زدن پشت سر کسی پس هر کاری کنی حرف میزنن کاری ک که قلبت میگه آره این درسته  این آرامش ،چرا هزینه نمیکنی زودتر جدا شی؟اگه میشه از طرف تو هزینه کرد برای جدایی سختیش به جون بخر بذار استخون تو گلوت رد شه

چی بگم فعلا که هیچ برنامه ی خاصی ندارم براش. باید زمان بگذره اصلا ببینم چی میشه.

اوهوم مهم نیست اون حرفای پشت سرم. واقعا مهم نیست .

تو فکرشم جانم . مرسی ازت

خدایی من مات و مبهوت میمونم. هی نمیام بخونم نمیام تا دوباره میام و واقعا نمیتونم سکوت کنم. جالبیش اینه هر بار میام یه چیزی میگم بعد میگی نه اینطوری اونطوری بعد تو پست بعدی همون حرفارو عینا خودت میزنی و تاییدشون میکنی‌. ولی اگر کسی بگه کلا جبهه میگیری. واقعا نمیدونم اگر این همه مشاور و تفکر نتونسته یه سری اتفاقات ساده‌ی این پازل رو روشن کنه عمرا من با یه کامنت نمیتونم پس بگذریم. اما باز در مورد حمید نمیتونم ساکت باشم. شما سی و دو سالته حمید ۲۷ سالش. شما یک بار ازدواج کردی از همسرت الان جدا زندگی میکنی در پروسه طلاقی و با توجه به مسائل اداریش طبق گفته خودت پروسه طولانیه، هزینه بره و هزینشم الان نداری‌.نمیدونم حمید قبلا ازدواج کرده یا نه ولی اگر نکرده، چند درصد احتمال میدی یه خانواده ایرانی بپذیرند پسر مجردشون با یه خانمی ۵ سال بزرگتر از خودش همراه با یه بچه از ازدواچ قبلی که طلاقشم ثبت نشده حالا فرض بگیریم تا اون موقع ثبت شده ازدواج کنه. واقعا چند درصد؟ چرا ما باید مسیری رو که میدونیم تهش به احتمال زیاد باید تمومش کنیم اصلا شروع کنیم؟ بعد ممکنه بیای بگی اصن من ازدواج نمیخوام، سوال بعدی من اینه شما برای خودت صد در صد مختاری هر گونه رابطه‌ای که دوست داری رو داشته باشی، رفاقت، احساسی، جنسی هر چی، ولی میشه حالا که سیاوش خودخواهه و این مدت یک ذره به بچش فکر نمیکنه و مغروره و به کوروش آسیب میزنه شما به عنوان مادرش یه کم از خود گذشتگی کنی؟ میتونی یه کم مادری کنی؟ یه کم اون رو هم ببینی؟ درک کنی که وقتی هنوز خودت با حمید صد در صد نیستی اصلا کوروش نباید مطلع از ارتباطتتون میشد؟ که این ارتباط اگر بهم بخوره همین توجه از بچه گرفته بشه چی به سرش میاد؟ به خدا من واقعا نمیفهمم، اگر دنبال ابن چیزا نبودی اگر مشاور نمیرفتی خب میگفتم نمیره نمیدونه، تو که آگاهی تو که دکتر میری واقعا اونا انقدر هیچی نمیفهمند؟ مگه داریم اصن؟ بله شما هر پسری رو بگی این کارارو بکنه، نه فقط واسه تو که تنهایی با بچه و ال و بل اصن برای یه دختر مجرد که تازه خارج از ایران شده در جا مجذوبش میشه ولی مگه ما مجذوب هر چی شدیم باید وارد رابطه بشیم باش؟ نباید یه لحظه فکر کنیم تهش که چی؟ الان مگه ما مشکلمون فقط اسم تو شناسنامه است؟ ما بحثمون باید این باشه چی برای کوروش خوبه. اینکه میگی کادو میخره و ال بل مگه اینه فقط؟ تو اول باید مطمئن شی با حمید میخوای دائم بمونی بعد اونو وارد زندگی بچه بگنی، اگرم میخواید صرفا دوست باشید کوروش نباید درگیر یه ارتباطی بشه که هر لحظه ممکنه تموم شه و ثباتش خیلی مشخص نیست. بعد حالا همه اینا به کنار اصن یه پسر مجرد و کوچکتر خودشم بخواد که اگر بخواد نشون دهنده کلی مشکلات فردی اون آدمه، مگه خانوادش قبول میگنند به این راحتی ؟ خلاصه بگم به نظر من اگر رابطه جدی نمیخوای پس با حمید در ارتباط باش ولی کوروش در جریان نباشه. اگرم قصدت جدیه اول به حمید بگو با خانوادش یه صحبتی بکنه همین اول کار ببینه اونا چقدر مخالفند اگر خیلی مخالفند اصن شروع نکنید اگر خیلی وحشتناک نیست خب حالا بعد یه طوری راضیشون میشه کرد

عزیزم چرا رفتی تو ازدواج شما ؟ حالا اگه بخوام به اون بخش هم جواب بدم باید بگم چرا برای من باید رضایت خانواده ی پارتنر آینده ام که کلا یه کشور دیگه زندگی میکنن مهم باشه ؟ دو اینکه چرا فکر میکنی برای پسرهایی که سالهاست مستقل از خانواده هاشون دارن تو اروپا زندگی میکنن اجازه و رضایت پدر و مادر مهمه ؟ اصلا چرا من باید با آدمی که اونهمه بچه ننه باشه که مساله اولش برای انتخاب من پذیرش خانواده شن وارد رابطه بشم؟  میدونی این برچسب گذاری های غلط که فلانیقبلا ازدواج کرده و بچه داره دیگه تو عصر و فرهنگ الان داره منسوخ میشه و خیلی زشته کسی رو که ازدواج کرده و جدا شده در اون حد ندونیم که با یه پسر مجرد بخواد ازدواج کنه ؟ طبیعتا وقتی مطرحش میکنی ایده و عقیده ی خودت رو مطرح میکنی دیگه .اجازه بده من از این ایده ات انتقاد کنم پس.هرچند اینو بگم برای من واقعا بحث رابطه ی جدی مطرح نیست فعلا که اینهمه درگیرم و حمید هم اینو میدونه ولی با این حال به تمام خانواده اش گفته من و کوروش رو . همشون میدونن .حالا اینکه چرا گفته رو من خودم حسابی حرص خوردم چون مناسبتی نداشت ولی گفتم چون به کامنت شما مربوط بود


عزیز حمید برای کوروش من یکی از چندین تا دوستیه که من اینجا دارم. تافته جدا بافته نیست که کوروش از فردا نبیندش براش مهم باشه.چقدر خوشگل قضاوت میکنی خدایی .من چون از حمید حرف میزنم مطرح میکنم برای کوروش چیزی خریده وگرنه همه ی آدمهای دورم به کوروشم محبت دارن.حالا فردا یکیشون ممکنه جمع ما رو ترک کنه ،بچه ی من اسیب ببینه چرا.

الان اینجا گفتی یه پسر مجرد که کوچکتر از منه اگه بخواد این رابطه رو نشونه ی مشکلات فردیشه ؟؟ یا من اشتباه متوجه شدم ؟

خلاصه مرسی بابت نگرانیت.از طرف دکترمم به خاطر هیچی نفهمیدنش عذر میخوام خدایی :/

مینا جان امیدوارم مشکلاتت به بهترین شکل حل و فصل شه

در مورد سوالت، راستش من از اولشم فک میکردم اخساسی بین تو و حمید بوجود بیاد و پیش خودم جاج میکردم. اما حالا که این پستت رو خوندم با خودم فک کردم منم اگر بودم واقعا شاید به قول اون کامنت اولی تا حالا ده بار عاشقش شده بودم

ایشالا که همه چیز به خیر و خوشی ختم شه

آمیت مرسی عزیزم

اولین باری که خواهرم بهم گفت خودم شاخ دراوردم. گفتم چرا همش فکر میکنی اگه یه دختر و پسر دوست باشن لزوما بحث رابطه ی عاطفی باید مطرح بشه ؟ گفت نه من اینجور فکر نمیکنم فقط دارم میگم برای این پسر جریان اینجوریه و خودت میفهمی بالاخره.
ولی خوب من انقدر گیر و گور و چاله چوله ی روحی دارم اصلا عاشقی فلان نیست تو دلم .

آمین


دوباره سلام مینا جان

ببین چندوقت پیش یه چیزی خوندم که توی کبک فک کنم یه اقایی اذیت میکرده و برا اینکه خانمشو تحت فشار بزاره طلاق نمیداده..خانمه هم از ترس ممنوع الخروج شدن حتی واسه فوت باباش نرفته ایران...تهش خانمه شکایت کرد از اقاهه به دادگاه همونجا و اقاهه محکوم به پرداخت یه مبلع بالایی ماهانه شد تا زمانی که طلاق ایرانیشو بده و سریع این کارو کرد..

اینم گفتم بگم شاید بدرد خورد..یه قانونی مثلا که بخوره به این قصیه شما..

مرسی صدف جانم

واقعا یک دنیای ایده آلی ساختی واسه خودت بعد هی رویاپردازی می‌کنی یه سری قانون صادر میکنی که چون یه سری چیزا ایده‌آل ماست لابد همه هم اینطوری فکر و عمل می‌کنند و یهو رویارویی با واقعیت مثل پتک میاد روی سرت متاسفانه. یک الگوی تکراری. من با تمام وجودم دعا میکنم دنیا همونقدر که تو گفتی ایده آل باشه و من اشتباه کنم و تو و کوروش در کمترین تنش بهترین‌هارو داشته باشید

ممنونم

عزیزم تو خیلی مادر قوی و خوبی هستی و از این بابت خوش به حال کوروش.

+وقتی قلبا و جسما جدا شدین یه تیکه کاغذپاره که اسمش شناسنامه است هیچ اهمیتی نداره بنظرم :)

عشق توی این زمونه پیدا نمیشه ولی اگر پیدا بشه واقعی ترینشه.

++از زندگی خودت در کنار پسرت لذت ببر و به حرفای منفی بقیه حتی فکر هم نکن. همه فقط به فکر خودشونن با دیدگاه های قدیمی خودشون.

هستم واقعا ؟؟؟  اینو مرتب از خودم میپرسم

نظر من هم بعنوان چیزی که تعهد زناشویی بیاره دقیقا همینه.

ممنونم ازت . لیمو ؟؟ خیلی اسمت خوبه

سلام عزیزم چند مدتیه میخونمت 

واقعا متاسفم بابت اتفاقا و بحران هایی که گذروندی 

امیدوارم هر چه زودتر مسیر زندگیت به سمت روشنی پیش بره و تمام بحران ها رو پشت سر بزاری

 

درمورد این اقا حمید نمیشه نظری داد فقط اینو میدونم البته برای خودم نسخه پیچی میکنما، نظر خودمه 

تا زمانی که از رابطه قبلی جدا نشدی نباید وارد رابطه جدید شد ، یعنی نباید برای پر کردن خلا هایی که تو رابطه قبلی بوده سریع جایگزینی گذاشت، بعد مینا جان اگه سیاوش این موضوع رو بفهمه قطعا دلیل رفتن تو رو حمید میدونه یعنی یجورایی این برداشتو میکنه زمانی که اومدی انگلیس و باهاش زندگی میکردی حمید پاش تو زندگیت باز شده و باعث این داستانهای جدایی بعدش شده ، و از این مسئله میتونه برعلیه تو استفاده کنه، حتی توی فامیل و ...خیلی محتاطانه عمل کن

حمید بنظر ادم خوبی میاد به عنوان یه دوست خوب داشته باشش

در پناه خدا باشی عزیزم

 

سلام پریسا جان. ببخشید که دیر تایید میکنم کامنت شمارو

ممنونم از دعای خیرت. الهی آمین

ممنونم از تذکر به جات . حق با شماست

عزیزمی .

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان