21th June

بچه ها سلام دوباره .

 

من همین الان از سر امتحان ریاضی اومدم.

هیچوقت فکر نمیکردم یه روز برسه برام مهم نباشه یه امتحان رو چند میگیرم ؟

ولی برام مهم نیست. فقط میخوام پاسش کنم تموم شه بره. ترم جدید هم برای دیپلمش ثبت نام کنم و بگذرونمش و پرونده ی ریاضی رو ببندم.

 

هفته ی اینده هم فاینال زبانمه.اونم بعدش دوره ی دیپلمشه و تامام

 

روزای خیلی سخت و تاریکی رو گذروندم. تا اینکه پریود شدم و همه چیز تاریک تر هم شد. من اصلا قبل از تولد کوروش سیستمم اینجوری نبود اما الان هر بار پریودهام یه غم نامه ای میشن که بیا و تماشا کن.

 

بچه ها دیروز داشتم یه سمینار میدیدم از جول اوستین. میگفت نباید غر بزنید و فلان اگه میخواید دعاتون مستجاب بشه اما من واقعا گاهی فکر میکنم اگه غر نزنم تلف میشم. هر شب دارم برای خونه گرفتنم دعا میکنم اما هنوز شماره ی ثبت نام خونه ام نیومده .اوضاع خونه جهنم شده.همسایه ام جونم رو بیخ گلوم رسونده. خدایا منو از این کثافت خونه بیرون بکش.

حالا این کم بود ؟ بچه هاش هم جدیدا همش با هم و با کوروش بد شدن. دختر بزرگه که  دیوونه ام کرده، اصلا تحمل کوروشو نداره .

واقعا تو زندانیم بچه ها .

کوروشم که قربونش برم دستگاه ضبط. چندتا فحش آبدار از اینها یاد گرفته رفته تو مدرسه گفته باز زنگ زدن منو خواستن. انقدر حالم بد بود همچین که گفتن من زدم زیر گریه.

حالا تابستون هم که تو راهه و قشنگ یه ماه دیگه مدرسه اش تعطیل میشه. بعدش من میمونم و سرگرم کردنش .

حتی فکر بهش هم عجیبه.

 

باباش همچنان غیبش زده. شد یه ماه

 

وکیل ایران هنوز وکالتم رو قبول نکرده.

 

این قسمت دیر گذر ترین زمان زندگیمه. انگار دارن با چاقوی کند محکم میکشن رو گلوم .درد میکشم ولی خلاص نمیشم.

 

چند روز گذشته خیلی بهش فکر کردم و خیلی زیاد گریه کردم. برای خودمون . برای زندگیمون . برای اخر داستانمون.

هفته ی پیش هم با حمید توی اتوبوس بودیم یهو گفت دوستم زنش از ایران اومده بیا استوریشو ببین . استوری چی بود ؟؟

یه خانمی با ترولی فرودگاه که روش چند تا چمدونه میومد سمت دوربین. با لبخند ملیحش.

بعد شوهره دوید سمتش و بغلش کرد با یه دسته گل. و زار زار گریه میکرد و سر و روی زنش رو میبوسید.

من ؟؟ نابود شدم چند لحظه

چرا ؟ چون خودم رو تصور کردم . بعد هم عصبانی شدم و درحالی که گریه میکردم بهش گفتم واقعا با چه فکری اینو نشون من میدی؟؟

ولی خوب اون بیچاره که تقصیری نداشت.

یه شب هم با یه دوست حمید که یه خانم ایرانی افغانه رفتیم یه رستوران ایرانی .خیلی خانم خوبیه. من دوستش دارم.

ولی کلا یه ذره فاصله گرفتم از همه. از دوستای ایرانم خیلی وقته خبر اونجوری ندارم. خیلی درگیرم خودم. دوستشون دارم ولی

 

اینجا هم دو سه هفته ای بود مهمونی فلان نداشتیم ولی اخر هفته ی  پیش یه پیک نیک خوشگل رفتیم. تو یه پارک خیلی بزرگ لب رودخونه.

یه زن و شوهر بهمون اضافه شد و کلا خوش گذشت تا وقتی من وسطاش پریود و بدحال شدم.

 

همینا دیگه بچه ها .

خیلی دوست دارم حالم جا بیاد.

ولی گیر کردم تو این حال بد.

واقعا بدم.

واقعا نا به سامانم.

برام دعای خیر کنید. دیشب داشتم با گریه به خودم میگفتم کاش بمیرم.

ولی خوب میدونم سیب زندگیم اینهمه چرخ نخورده که الانم بمیرم و حیف شه همه چی.

میدونم اینجا فرصتی هست که باید غنیمت بدونمش باید کاری کنم باید زندگی کنم ولی خوب ... دست و پای حرکت ندارم حالا.

خدا کمکم کنه .

هممونو کمک کنه الهی .

بوس بهتون

مینا جانم

بیا بغلم دختر

مرسی عزیزم

مینا جان...

چی بگم که تسکینی باشه برات...

فقط امیدوارم دلت آروم بشه و راه ها به روت ، باز...

 

آمین .
این خودش کلی حرف خوب بود مینا

می بوسمت 

خواستی بیا ی وقتایی بیاییم لایو دوتایی منم پیج خوبی دارم صحبت کنیم سبک شی 

غصه نخور دختر قوی و شجاع و زیبا

چه باحال ... خیلی وقته از این قرتی بازی ها انجام ندادم :)

مینا جانم سلام امیدوارم حالت خوب باشه یا اقلا بهتر باشی

وای میدونم چقدر سخته ایران بودی منتظر بودی بری انگلیس حالا اونجا هم باید کلی منتظر باشی ببینی اوضاع چی میشه خیلی اتفاق حال بد کنی هست

مخصوصا الان شاید سختتر هم باشه چون اوضاع خونه هم خوب نیست

ولی خب داری درستو میخونی کوروش مدرسه میره و هرکاری از دستت برمیاد رو انجام میدی

انشالله که اوضاع بهتر میشه حالت بهتر میشه 

خونه دارمیشی،وکیل ایرانی  وکالتت رو قبول میکنه،میری سرکار،بالاخره اوضاع تحت کنترلت میشه عزیزم

سلام بهار جان.

کلا انتظار اونجا اشتباه بود. اینجا هم با اینکه دارم همون کارو میکنم این بار میدونم اشتباهه . باید ول کنم بالاخره خودش درست شه.
یعنی من فقط خودخوری میکنم. وگرنه با انتظار من نه ویزام زودتر اومد نه اینجا به مطلوبم رسیدم.

الهی آمین . مرسی مهربون

تو از پسش برمیای مینا، این روزا تموم میشن و همه چی ایشالا خوووب میشه

الهی آمین .

ممنونم عزیز دل

 به قول یه نفر زندگی صد سال اولش سخته 

حالا من موندم خداییش فاز حمید چی بوده که استوری دوستش نشونت داده 

مینا حس میکنم تو و کوروش به کسی نیاز دارید که مثل کوه باشه از اینا که دلت قرصه به بودنش  

 

مینا می دونی چقدر به ما بدهکاری 

خدا نکشدت دختر می دونی چقدر واست دعا کردم 

از این به بعد بگی دعا کنید اول شماره کارت 

میدم بعد دعا میکنم 😉

 شوخی کردم ها ناراحت نشی 

 

 

طفلک منظوری نداشت . یه مدت بود درمورد این دوستش برام حرف میزد . یهو که زنش اومد خوب نشونم داد این اتفاق خوب هم براش افتاده

نه مهتا . اینجوری نیست. من فقط احتیاج دارم خودم همه چیز رو درست کنم. فقط من میدونم ما چی میخوایم و اگه همش بخوام یکی درست کنه بایدم انتظار داشته باشم خارج از اراده ی من باز خراب شه. این بار میخوام خودم درستش کنم.

بزن به حسابم فعلا میگم الیزابت با هدیه ی تولدم بدهی هامو هم صاف کنه

سلام عزیزم فقط خواستم یه پیشنهاد بدم که شاید یه ذره بتونه کمکت کنه، چون درمورد خودم تنها طنابی بود که منو از یه چاه عمیق و تاریک کشید بیرون و نجات داد

اونم اینه که:

دعا نکن، اصرار نکن، نه به زبون بیار نه قلبا بخواه، بلکه به جاش توی هر لحظه و در مورد هر اتفاقی که میفته بگرد و یه چیز پیدا کن واسه شکر کردن، شکر کردن از ته قلب. نه اینکه یه زمان خاص و جداگانه رو بذاری واسه این کار نه، یعنی لزومی نداره، بلکه در هر لحظه، هر لحظه که اتفاقی میفته و یا خبری میشنوی که خیلی هم منفی حساب میشه، قبل از اینکه غر بزنی فکر کن و یه چیز حتی خیلی کوچولوی مثبت توش پیدا کن و توی دلت بابتش شکر کن. شاید پیشنهاد احمقانه یا مسخره ای به نظر بیاد ولی بگرد.

الهی شکر که تنت سالمه الهی شکر که روحت قدرت داره الهی شکر که فکرت کار میکنه و میتونی راه های جدید پیدا کنی الهی شکر که با همه وضعیتی که هست، سقفی بالای سرت هست الهی شکر که از نظر مالی درمانده نیستی الهی شکر که گزینه ای هست به اسم ثبت نام خونه که ازش داری استفاده می کنی الهی شکر که همت کردی و درست رو پیگیری کردی الهی شکر که آدم های خوب هم کنارت هستن 

میبینی؟ من تا صبح میتونم برات بنویسم که چقدر زیادن چیزایی که میشه بابتش شکر کرد. مهم نیست چه اتفاقات خوب و بدی داره اطرافت میفته مهم اینه که تو توی این دنیا فرصت زندگی بهت داده شده و «هستی». یه آدم به اسم مینا که تویی و داره زندگی رو تجربه میکنه هم شیرینیشو هم تلخیشو. هیچی توی این دنیا دست ما نیست و دنیا هیچی به ما بدهکار نیست که ازش انتظاری داشته باشیم.

آروم میشه آدم وقتی از بیرون میبنه دنیا رو

وقتی میبنی این همه آدم اومدن و رفتن و هیچ اثری ازشون نیست و من تو هم یکی از اوناییم

آروم باش :*

سلام عزیزم .
ممنونم ازت . نه اصلا احمقانه نبود.  خیلی فهمیدمش من. هیچی نخواستن یجورایی عین تسلیم و توکله و به نظر اصل هم آسون نمیاد .

باز مرسی. من خیلی کامنتت رو دوست داشتم.

یادمه 1بار خیلی سال پیش ک سیاوش تازه رفته بود وتو رفتی بودی پیش شمال ی چند روز ک ننوشته بودی برات کامت گذاشتم مینا بیا بنویس دلم واسه نور و رنگ و عطر گل و زندگی تنگ شده. یادمه خیلیم احساساتی شدی سر این موضوع. اون موقع ها وبلاگت نوشته هات برام مثل بوی بهار بود بوی زندگی میداد. وقتی از ییلاقاتون و خیاری خوابیدناتون زیر اون لجافای کلفت تو هوای سرد و هرهر و کر کر تا نصفه شب با ابجیا میگفتی. وقتایی ک با ذوق میرفتی کلاس و کوروش پیش بابات اینا میموند و وقتی میومدی ی عالمه داستان خنده دار درست کرده بود. از اینکه هر روز نه از سر وظیفه با عشق ب خودت و بدنت فکر میکردی چی بپزی و چقدر از اون غذا پختن و خوردنش کاکثرا باعث ی تو همی کوچیک با آبجی همسایه میشد لذت میبردی. مینا گلدونای توی راهروتو یادته؟ تراست؟ چقدر بهش میرسیدین و چقد با کوروش ناز و نواششون میکردی عشق میگرفتی و عشق میدادی. دوچرخه سواری صبحهی زودت دم ساحل یادته؟ دختر تو الهام بخش من بودی و ی چیز جالب بگم تمام. اون مدت هم در انتظار ویزای سیاوش بودی ولی دلتنگش بودی. منظورمو میفهمی؟ ینی تو اون اون شرایطم تو بی صبرانه منتظر سیاوش عشقت و پدر کوروش بودی ولی این انتظار تورو اینجوری کرده بود؟ نه! چندین بار عکستو دیده بودم و هر وقت نارنج میدیدم تو یادم میومدی. دیدی نارنج خوشبورو ک قاچ میکنی میزاری لای سبزیا؟ دیدی برق و خودنمایی نارنجی خوشگلسو؟ دیدی طراوتشو حالا چرا نارنج نمیدونم ولی بود دیگه.....این ی طرف قصیه من ب عنوان خواندتت از 19 سالگی ک الان ی دختر 27سالم خیلی چیزارو یادمه یادمه اون موقع هام بالا پایین روحی زیاد داشتی ولی می‌نشستی تو خونه و از تختت بیرون نمیومدی؟من یادمه مینا تو بالا پایین روحیاش پا میشد ی دوش می‌گرفت یا اگه حال دوس نداشت موهاشو گوجه می‌بست بالا. ی کوچولو ب پوستش می‌رسید بعد میزد میرفت پیش امید و یکککک عالمه حرف می‌زد سبک‌تر میشد و میومد خونه حالا ی شمعی و عودی روشن می‌کرد و وگبا خدا ی ارتباط قشنگ داشت یا اونقدر ب ماه نگاه می‌کرد تا آروم می‌خوابید. چی شده ک الان اون حرکاتو نمیکنی. الان تو ی کشور با آزادی‌های نامحدودی. تو ایران با اون همه محدودیت با چه چیزایی حالتو خوب میکردی و دلت خوش بود. ب قول شایع پاشو ی آبی ب دست و روت بزن از کمد دربیار اون کفشاتو ک پاشنه داشت اون دختر سر حال قدیمی راش بنداز

مینا من 1سال و نیمه جدا شدم. فکر کنم 21 بیشتر نداشتم ک عقد و عروسیم یکی شدو بدون سر و صدا رفتم تو خونه ی خودم نه ک فکر کنی عاشقانه بودا نه خیلیم مناطقی بود بگیریم ک مثنوی هزار منه فقط در مورد حمید. میدونم و کامل بهت حق میدم ک نیاز ب یه دوست از جنس محبتهای مردونه داری. ولی از تجربه ی خودم بگم 4 ماه اینا بعد طلاقم ک اومدم خونه بابام اینا حالم خ بوگد بود ب 30نرسیده بودم و مطلقه شدم وخیلی دل شکسته بودم و تو ی شرکت خیلی خیلی خیلی بزرگ رفتم سر کار و فکر میکنی چی شد؟ رءیس کل تو ی نگاه از من خوشش اومد ینی زمانی ک با مدیر اجرایی صحبت می‌کردم ک مسءول استخدام بود ک ی خانوم بد عنق بود مدیر کل ی قذم پشت سرم ایستاده بود ک من نمی‌شناختم و مدیر اجرایی گفت استخدام نداریمو من داشتم میرفتم ک برگشت صدام زد و بهم فرم داد برای استخدام. اینارو بعدا فهمیدم ک مدیر کل بخش گفته بیاد و از فرداش من رفتم سر کار. مینا وارد داستانای دیزنی شدیم؟پسر شاه میاد و دختری ک خیلی عذاب کشیده تا حالارو باهاش ازدواج میکنه و تا آخر عمر خوشبخت زندگی میکنن؟

خب متاسفانه این زندگی واقعیه. خیلی متاسفانه. اولا ک بهم گفت دوسم داره من از خوشحالی رو هوا بودم. مرد ب شدت با کاریزمای فوق العاده ای بود. ی مدت خوب بود ولی از اینم می‌گذریم ک چی شد و من بعد 11ماه کار اومدم بیرون از شرکت. و مدیر فروش ی شرکت‌های دیگه ک اینجا زیاد رفت و آمد داشت مدت ها منو دوس داشت و زمانی ک استعفا دادم ب چه بدبختی ای ب چه نقشه هایی ب چه از خودگذشتگی هایی وارد زندگیم شد همه چیز باز عالی شد و طی حرکت انتحاری کسی ک 3ماه تلفنی تلاش کرد ک باهاش برم بیرون بعد 1هفته گفت ب زمان احتیاج دارم و منو بلاک کرد. دلیلشم ک تو وجود خودمه میدونما ولی اینجا نمیگنجه. حرفم اینه بزرگترین مشکل سریع بعد طلاق وارد رابطه شدنم بود مینا من اصلا شرایط شرعیشو کار ندارم حتی 1 درصد. من نمیگم اون پسر مدیر فروشمون پسر بدی بود. اتفاقا عالی بود و وقتی ب من رسید فهمید ی سراب دیده. اونقد من آشفته و داغون بودم و اونقدر دیوونگی درآوردم ک سریع فهمید من مشکل دارم و کاری ک آدم عاقل میکنه میکشه کنار. میفهمی منظورمو من الان میگم ممکنه حمید فوق العاده باشه ولی تو الان ب خاطر شرایطت نتونی نرمال رفتار کنی و گند بزنی تو ی رابطه ی عالی. شاید اگه من صبر میکردم و ب این پسره میگفتم اجازه بده خودمو جمع و جور کنم و بهم زمان بده و رو خودم کا. میکردم الان همه چیز عالی بود بینمون. اینارو بهت گفتم ک بدونی بیرون گود وایستادم بگم لنگش کن. تک تک تجربه هام بود ک بهای سنگینی براش دادم.مینا رو حمید نه الان وقتشه ببینی خودت اصلا ب درد رابطه میخوری با این شرایطت؟ عزیزم دوس دارم خودمو با ی اسم دیگه معرفی کنم. چون بعد از طلاق خواستم اون دختر قدیمو با بلاهایی ک سرش اومد کلا فراموش کنم. شاید ب نظرتو یا خیلیا مسخره باشه ولی مهم این بود ک حال دل خودمو خوب کرد

دوست دارم مینای عزیزم.

ازت خواهش میکنم دوباره تبدیل ب نارنج شو. تو قبلنم انتظار طولانی مدت ویزای سیاوشو کشیدی ولی هیچوقت سیاه نشدی. 

من قشنگ دو روز با این کامنت اشک ریختم.

میدونی هستی توجه به اینکه من توی شمال خیلی زیبا ظاهر شدم توی بسیاری از چالش هایی که داشتم و مقایسه ی خودم با عملکرد الان با حال الان واقعا گاهی بهمم ریخته. الان دیدن اینکه کس دیگه ای هم به اون جنبه از من توجه کرده خیلی عجیب بود.

ممنونم که داستان خودت رو با من به اشتراک گذاشتی. منم از اینجا بابت تجربه ای که داشتی به آغوش خیالیم میکشمت.
کاملا متوجه پیامت شدم.
یک چیزی که به نظرم اومد اینه : من میدونم .به این آگاهم که آدم مناسبی برای شروع یه رابطه نیستم. و این چیزیه که به حمید هم گفتم. اون هم میدونه و من فشاری بابت چیزی روم نیست. این آدم میخواد فقط حضور داشته باشه و اگه کمکی ازش میاد به من بکنه .همین
در ازاش رفاقت و احترام و حضور متقابل منو داره.
من واقعا دلم از همه کس بیشتر میخواد که آسیبی از این بابت نبینم.
ای کاش میشد من هر روز بنویسم و انقدر کلی نویسی نکنم . ولی فعلا در توانم نیست

فقط بی اندازه بابت اینکه تو با هر نام و از هر کجا به من فکر میکنی و میخوای پیامی به من بدی که درسی بگیرم و این از خیرخواهیته من ازت قدردانی میکنم. خالصانه
این کامنت تو برای من خیلی عالی بود و ازش پست آخر صفحه ی اینستاگرامم زاده شد.
میخوام که سیاه نباشم دیگه . بی اندازه ممنونم

سلام مینا جونم بعد یه مدت اومدم ببینم اینجا خبری ازت هست؟ دیدم بله خدا را شکر سلامتی و کوروش پیش تو هستش، روزهای خوب و بد برای هممون هست، دوره پی ام اس هم بین یک هفته تا دو هفته قبل پریود میاد همیشه یک شکل نیست، در مورد رابطت با حمید حواست باشه تو از یه رابطه که هنوز برات تموم نشده بود اومدی با سیاووش دوست شدی دوباره اونو تکرار نکنی با این تفاوت که الان تنها حامی تو حمید شده خوب هر کسی تو شرایط تو باشه اینقدر داغونه که ممکن منطق درست کار نکنه تو تی ای هر ادمی یه قصه داره قصه حمید حامی بودن پدر خاخونواده بودن هست کمک به دیگران، اون از اینکار لذت میبره و احساس قدرت میکنه من شناختی از این ادم ندارم ولی پیشنهاد میکنم در این مورد بیشتر با روانشناست صحبت کنی و خدایی نکرده خودت را از چاله تو چاه نندازی، از خودت بپرس اگه حمید نبود من چیکار میکردم و الان نیست چیکار کنم؟ بچم تب داره تنها کاری که میتونم بگم اینه تبش را ثابت نکه دارم، الان حالم بد گریه کنم اروم میشم گریه کنم، تو داری تصمیم میگیری یک مادر مجرد باشی پس باید توانایی خودت را ناچارا بالا ببری روی هیچ کس مثل حمید حسابی باز نکنی این دوستی نیست ظاهرا اون داره کارش درست انجام میده و وقتی تو هم با صداقتت بهش نوازش میدی، ادم های اینطوری ممکن بخوان خیلی ها را کمک بدن حمایت کنن و در اینده مشکلات فراوانی برات پیش بیاد لطفا یه رابطه دوستی میانه داشته باش و اجازه نده زیادی بهت نزدیک بشه تا زمانی که تو بتونی اول خودت پیدا کنی خشمت را بفهمی ازش عبور کنی.

دوست دارم

سلام سونیا جان ممنونم ازت. من یه مدت پیش کامنتت رو خوندم و ببخشید که انقدر دیر تایید میکنم.
این عبارت طلایی اگه حمید نبود من چه کار میکردم تا الان بهم کلی کمک کرده ، بی اندازه ازت ممنونم.



۲۶ تیر ۱۱:۴۷ سارینا2

سلام مینا جان

میگم نوشته بودی باید مطابق قانون ایران طلاق بگیری

خوب نمیتونی برای مهریه اقدام کنی؟

اگر قراره مطابق قانون ایران باشه

اگه نتونه مهریه رو بپردازه مجبور میشه طلاق بده؟

و اگه قوانین ایران هنوز برای شما قابل اجراست خیلی مراقب رابطه ات با حمید باش. خیلی جرم سنگینیه

نمی دونم قوانین اونا در مورد زنی که طلاق نگرفته چیه ولی خودت میدونی که قانون ایران چی میگه و میدونی که یک آتوی درست و حسابی و یک برگ برنده عالی برای همسرت محسوب میشه

به نظرم مراقب باش دو نفری باهاش نباشی

حالا بازم خودت می دونی

ولی طبق قوانین ایران اگر اون بتونه رابطه دوستی شما و یک مرد دیگه رو اثبات کنه هم دیگه باید خواب حضانت کوروش رو ببینی هم حتی خواب اجرا گذاشتن مهریه. طلاق هم که کامل دست خودشه. کلا همه چیز می افته دست همسر سابقت

البته طبق اطلاعات من

ولی به نظرم حتما راجع بهش تحقیق کن

می دونم که نیاز به حمایت داری و اون این نیازت رو برآورده می کنه ولی به عواقبش نمی ارزه به نظرم

منطق رو ارجحیت بده بر احساس

ای کاش می شد طبق قوانین همونجا تمومش کنی

حیف

 

 

 

سلام عزیزم .
چرا میتونم اما خوب مهریه درواقع اهرم فشار محسوب میشه تو ایران. ولی برای کسی که اینجا کار میکنه و درامدش به پونده اصلا مساله ای نیست که بخواد پرداخت کنه اقساط مهریه رو . کما اینکه من در زمان خیر و خوشی زبانی مهریه ام رو به سیاوش بخشیده ام و دلم نمیخواد الان زیر حرفم بزنم.

عزیزم ارتباط من با حمید طوری نیست که نگران این چیزها باشم و قوانین ایران هم در ایران قابل اجران. من الان اگه مثلا برم با کسی سکس هم داشته باشم نمیاد منو اینجا سنگسار فلان کنن که.
ولی ممنونم از تذکرت. میدونم اگه با حمید دیده بشم ممکنه دردسر بشه .حواسم هست

اره ای کاش...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان