12th August

قشنگ جان ها سلام به روی ماه همه تون .

 

اون روزی که من بتونم وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی رو تبدیل به یه روتین کنم که واقعا ازش لذتی که باید ببرم کی میرسه ؟؟؟

 

مستقیم برم سر اصل مطلب یا غیر مستقیم ؟؟؟

 

خوب خدا رو شکر که یه مدت قابل توجهی از اتفاق هایی که بعد از پست پیشین افتاد گذشته وگرنه الان باید باز مینشستیم دسته جمعی گریه میکردیم :(

 

خوب من مشابه کاری که میخواستم بکنم رو کردم.

یعنی تنها رفتم سر قراری که سیاوش قرار بود برای دیدن کوروش بیاد .

طبیعتا اولش داغ کرد .

بعدش براش توضیح دادم که بابا ما احتیاج داریم حرف بزنیم.

 

و بعدش همینجور که روشو ازم برگردونده بود گفت گوش میدم و من شروع کردم به حرف زدن.

 

تمام حرفم این بود که راه سختی که تو داری به لحاظ تجربه ی جدایی از عزیز زندگیت میگذرونی ، منم دارم میگذرونم .

و میخوام اینو بدونی جدا شدن تمام ابزار باقی مونده برای بقا بود برام .

دیگه توان کوچکترین رو به رویی و بحث و شنیدن فریاد و دیدن حال خودمون -خودم ، تو و کوروش - رو تو یه خونه نداشتم .

نه که نمیخواستم چیزی درست شه .نه که میخواستم حال تو رو بگیرم. بلکه توانم همین قدر بود که ازت دور شم.هیچ کار دیگه ای نمیتونستم بکنم چون هم رنجیده بودم هم گم شده بودم هم عصبانی بودم .

حالا هم تنها چیزی که میخوام اینه که بتونیم درمورد جدا شدنمون حرف بزنیم. دشمنی نکنیم. چون این کارها فرصت پدر مادری کردن برای کوروش رو از جفتمون میگیره. رفتار دوستانه رو مرهم زخم جدایی کنیم . به هم احترام بذاریم در این جهت که برای کوروش حضور امن و موثر داشته باشیم.

خیلی زود شروع کرد جواب دادن و تمام حرفش این بود که دقیقا نیتت زمین زدن و اذیت کردن من بود.

تو فقط میخواستی بیای یه کیس بهتر از من برای زندگی پیدا کنی حتما .

تو خودخواهی و به تنها کسی که فکر نمیکنی کوروشه .

و اینکه تو خانواده ات بهم این و اونو گفتن.

من اونجا فهمیدم جز شوهر خواهر منچستر یکی از شوهر خواهرام که شما نمیشناسید و شماله تمام صحبت های باقی اعضای خانواده در باب جدایی ما ، نظرشون ،قضاوتشون که البته به زعم خودشونه و همه و همه چیز رو مو به مو در پوشش اخی سیاوش تو مظلوم واقع شدی به همسر گزارش میده ....

بعد یه طومار درمورد چیزهایی که بابتشون از خانواده ام ناراحت شده تحویلم داد. گفتم روزی که از خونه میرفتم بهت گفتم بذار این بین من و تو حل و فصل بشه و به کسی خبر نده. ولی تو حتی اون دو ساعت آخر رو نیومدی با خودم حرف بزنی سریع رییس جمهور ایران رو هم خبر کردی.

در حالی که من اون موقع بهت گفتم یه کم دور بمونیم. خوب وقتی تو با همه حرف زدی و از تمام جزییاتمون با خبرشون کردی معلومه که با خودشون حرف میزنن و تحلیل میکنن. ضمن اینکه اگه از حرفی ناراحتی باید به خودشون بگی الان هم ، نه به من .

میدونی واقعا به چی فکر میکنم ؟؟؟ تا دو ماه بعد رفتنم پیام های عاشقانه میداد و این حرفش رو یادم نمیره که گفت تو عزیزترین آدم زندگی منی . من پا پس نمیکشم. ازم دور بمون بهت حق میدم .ولی همه چیز رو تا چند ماه دیگه درست میکنم و برت میگردونم .

میرم سر کار و زبانمو میخونم . خونه اجاره میکنم و ماشین مورد علاقتو میخرم .

حالا بماند که اینها اصلا مشکلات اصلی من نبودن ، ولی اخه الان نگاه میکنم به اینکه 9 ماه از این حرف ها میگذره و همه اش وعده های پوچ بودن. من تلاشی نمیبینم که واقعا برای خاطر برگشتن ما کرده باشه. جز اینکه بینمون رو سرشار از دشمنی کنه با حرف زدن پشت سرم ، با تهدیدم ، با شوروندن خانوادم علیه ام ،با حرف ها و تهمت های نا مربوط همیشگیش....

گفت اومدی اینجا با چند تا سینگل مام آشنا شدی هول برت داشت خواستی زندگی مثل اونا داشته باشی...

ازش پرسیدم اصلا میدونه زندگی یه سینگل مام چجوریه ؟؟؟

بهش گفتم تو میتونی جای من زندگی کنی ؟ من حتی تا مرز از دست دادن کلاس ریاضیم پیش رفتم اگه استادم باهام راه نمیومد. الان میخوام برم کلاس رانندگی شهری .نمیتونم.

برای رشته دانشگاهی مورد علاقه ام هنوز نتونستم اقدام کنم .

من تقریبا شهر رو نمیتونم تو شب ببینم. هیچ تفریحی اگر که همین رفقا نباشن که شامی نهاری با هم بخوریم ندارم .

فقط منتظرم سر ماه حقوق دولتیم رو بگیرم و نمیتونم باهاش هرچی که دوست دارم رو بخرم چون باید مواظب هزار تا چیز باشم

چه زندگی سینگل مامی؟؟؟

باز ازش خواستم با آرامش مسیرمونو پیش ببریم. این آتیش بینمون که نمیذاره حرف بزنیم رو خاموش کنیم. نذاریم کوروش بیش تر از این داد و فریاد های باباشو بشنوه .

میدونی چی گفت ؟؟؟  گفت این روشن فکر بازی ها رو کمتر از ده درصد مردم جهان انجام میدن . برای باقی جدایی مساوی جنگه . ما هم از اون ده درصد نیستیم .

گفت هر روز آزو میکنم بمیری.

الانم دارم مرتب کار میکنم که کوروش رو با کمک یه وکیل خوب ازت برای همیشه بگیرم .

تو میتونی بیای بهش سر بزنی .ولی نمیذارم کنارت باشه.

 

گفتم باشه. بعد که گرفتی چی ؟چجوری سر کار میری؟ فکری برای بردن اوردنش از مدرسه کردی؟ فکر کردی که هر روز فقط از ساعت ده تا دو میتونی کار کنی و در نتیجه تقریبا هیچ کار درست درمونی پیدا نمیکنی؟؟ تمام روز بعد مدرسه و اخر هفته ها باید با کوروش باشی ؟

 

گفت اره وقتی بیارمش دیگه کار نمیکنم. میرم کالج زبان میخونم :/

همین الانشم کوروش انقدر زبانش خوب شده که کاملا قاطی حرف میزنه و باباش اصلا انگلیسی هاشو نمیفهمه..

 

گفتم هر کاری ازت برمیاد برای گرفتنش بکن اما قبلش با خودت انقدر صاف شو که برای انتقام نباشه و به کوروش هم فکر کرده باشی .

گفت بگیرمش دل خودم اروم تره و همین کارم میکنم.

بعدم گفت صفحه اینستاگرامت رو دیدم که چند تا فالوئر پسر از انگلیس داری. برای همین اینجایی اصلا

 

و اینکه خواسته ات جدایی بود که جدایی دیگه چیز بیشتری نخواه. یعنی طلاق بده نیستم.

 

اون روز خیلی با گریه حرف زدم . ولی خوب اهمیت ندادم که گریه میکنم. تمام چیزهایی که میخواستم بگم رو گفتم.

 و یه چیزی برام روشن شد. اینکه اصلا راهی نیست که ما به نقطه نظر مشترکی برسیم و بتونیم صلح با هم رو در طول جدایی تجربه کنیم .

سیاوش اصلا یه کلمه از حرفهامو نشنید انگار.

اخرش هم گفت هنوز اگه برگردی میبخشمت بخاطر کارایی که کردی :/ اگه مادری هستی که بویی از عاطفه برده برمیگردی. اگه نه خیلی خودخواهی

 

و همینجوری از هم خداحافظی کردیم. من از شدت حرف زدن با گریه و بغض کردن وسط حرف زدن های اون دچار گلو درد شده بودم تو راه برگشت.

برگشتم.در حالیکه برای فرداش گفت میاد کوروش رو ببینه.

 

صبح روز بعد من انقدر حالم بد بود که باورتون نمیشه.تب و لرز وحشتناک. گلو درد وحشتناک. شب قبلش هم کلی گریه داشتم تو خلوتم.کلی عزاداری داشتم...

بدن درد شدید داشتم.

بهش پیام دادم حالم خیلی بده .

ولی باز گفت من باید امروز ببینمش.

با خودم گفتم تا عصر که قرار داریم اگه بهتر شدم میریم.

تا عصر حالم انقدر بد بود که دو بار زنگ زدم آمبولانس.

یادم باشه از سیستم درمانی اینجا بعدا به تفصیل بنویسم .

حالا ساعت قرار رسیده بود.

اونم پشت هم پیام میداد.

فکر کردم حالا که حرف از صلح و فلان زدم من نذارم دوباره دیوونه شه و دعوا بشه، نذارم فکر کنه عمدا نمیخوام بچه رو ببینه.

هرچند تو پست قبل نوشتم اصلا دیدار بچه رو در ازای طلاق معامله کنم. ولی باز پشیمون شدم. نمیخوام منم اونجوری باشم. من راه درستو میرم. این در هم تا ابد بسته نمیمونه. خدا برام بازش میکنه ...

 

 

اون روز رفتم. چجوری ؟؟؟  با حال نزار

 

رفتم پارک نزدیک خونه. مثلا یه ربع پیاده روی

وقتی رسیدم فقط رو نیمکت پارک افتادم .

به شدت بد احوال بودم . کاپشن پوشیده بودم و دو تا بارونی دیگه هم دور خودم پیچیده بودم از شدت لرز

در حالی که هوا عالی بود .

پدر و پسر که مشغول بازی شدن من چشمهام رو میبستم ولی صداشون رو میشنیدم.

داشت خوابم میبرد و یه جورایی خواب و بیدار بودم که با فریاد های سیاوش از خواب پریدم .

 

مینااااا این چی میگه ؟؟؟

 

خوب من طبیعتا فکر کرده بودم یه روز ممکنه کوروش از حمید حرفی بزنه و اون روز رسیده بود .

داد میزد حمید کیه که کوروش میگه دوست جدیدمه.

گفتم خوب خودش که داره میگه دوستشه.

گفت ازش پرسیدم چه قدیه و کوروش گفته همقد منه :/

برای باباش گفته بود با حمید رفتیم پارک و با من بازی کرده .و دیگه فحش بود که از تو گوشام میرفت تو مغزم.

 

تو هوسبازی. برای همین کثافت کاریا اومدی انگلیس. بعدم یه عالمه فحش برای حمید

و اینکه گفت من میدونم تو اینستا یکی از اونایی که دنبالت کرده همینه اسمش و پیداش میکنم و میترکونمش و کلی تهدید دیگه که اگه هر مردی ببینم هر جا کنار تو یا کوروشه میزنم و فلان میکنم و بهمان .... مهم هم نیست کی باشه. شوهر دوستاتم حق ندارید نزدیکشون باشید.

 

من اصلا نفهمیدم چجوری برگشتم خونه.

میدونی به حالم خیلی فرق نمیکنه. در هر صورت سیاوش دنبال چنین چیزی بود . در هر صورت من ایرانم بودم اوضاع بد تر از اینو تجربه کردم باهاش.

 

یه مدتی بود بهت گفته بودم از حمید فاصله گرفته بودم .

یعنی انقدر خراب بودم که تا رسیدم بهش پیام دادم خیلی حالم بده به دادم برس.

 

خوب دیگه نگم که سه روز تمام چجوری برام دارو و شلغم و گل و دمنوش و همه چی اورد و حضور داشت...

چقدر ممنونشم.

مجبور بودم بهش بگم که بابای پسر میشناسدش و مواظب باشه.

واقعا نمیدونستم چه کار کنم.

اینجا یه مددکار اجتماعی دارم که بعد چند روز مریضی وقتی صدام برگشت بهش زنگ زدم و گفتم نمیدونم چه کار کنم. گفت باید زنگ بزنی پلیس. و سه روز هم درگیر پلیس بازی شدم ولی گفتم نمیخوام شکایت کنم فقط میخوام گزارشم ثبت بشه.

چون سیاوش اگه ازش به هر دلیل شکایت بشه دیگه باید خواب پاسپورت انگلیسی رو ببینه .و بعد تو همه ی جنبه های زندگیش تاثیر میذاره .

 

زندگیم تا همین چند روز پیش جهنم بود.

یعنی انقدر داغون بودم خدا میدونه. الانم هر بار بیرون باشم همش استرس دارم، همش فکر میکنم دارم تعقیب میشم. در حالی که میدونم مالیخولیایی شدم.

 

پری شب حمید گفت که یه شهر بازی پیدا کردم . بیا کوروش رو ببریم .از این حال بیرون بیاید بچه گناه داره و فلان

گفتم باشه.

بعد دیدم میگه نمیخوام نگرانت کنم اما امروز یکی از همکارام گفت یکی به فلان اسم دنبالت میگرده . معلوم شد همکار حمید رو توی اینستا فالو داره و این یارو یه عکس دسته جمعیشون رو استوری کرده و نمیدونم چجوری بابای پسر حمید رو شناخته.

از آقای همکار شماره و آدرس حمید رو خواسته.

طرف هم گفته من پیچوندمش و گفتم فقط کار میکنم باهاش.

 

دروغ چرا ترسیدم . خیلی.

یعنی رواست که من آش نخورده و دهن سوخته باشم ؟؟؟  رواست که اصلا حمید دخلی به جدایی من نداشته باشه ولی سیاوش اینو نفهمه و باور نکنه ؟ رواست من نتونم یه مرکز شهر برم با دوستام چون میترسم دیده بشم ؟

 

حالم خیلی بد بود ولی با لایف کوچم که حرف زدم گفت بیا به این فکر کن اول تا آخرش ممکن بود بفهمه. الان فقط کوروش مثل کاتالیزور عمل کرده. بیا فکر کن این بهترین اتفاقی بود که میتونست بیفته . بذار اون فکر کنه تو اصلا نیتت و رفتارت خرابه . اولین بار که نیست ؟

 

واقعا بعدش آروم شدم .به لحاظ اینکه تا الان هر چی شده اتفاق بدی نبوده . فقط استرس اینو دارم اگه بابای پسر حمید رو واقعا پیدا کنه چی میشه. برا چی باید دنبالش باشه ؟ چه اتفاقی پیش رومه ؟

 

یعنی زندگیم شده فیلم .

 

اگه از این شهر برم پروسه ی خونه گرفتنم میترکه و کلی باید بیشتر منتظر شم .اصلا تحمل اینو ندارم

دو اینکه لندن که الان رویاست اگه برم فقط میمونه منچستر که اونم کابوسه. اصلا نمیخوام نزدیک خواهرم و شوهرش باشم.

سه اینکه ترس اینکه من هر شهری برم نمیتونم گم شم برم زیر زمین که . باز پیدام میکنه و اگه دنبالم اومد چی ؟

چهار اینکه تازه اینجا جا افتادم . اخه من چرا باید فرار کنم؟؟؟؟ و تا کی  ؟؟؟

 

خلاصه که اینم از پست جدید.

این وسط هفته بعد امتحان زبان دارم. و همین دیروز هم رفتم امتحان تئوری رانندگی دادم و قبول شدم.

دلم بی اندازه میخواد تموم شن این روزا. این ترس ها . تمام هفته پیش دنبال وکیل هم بودم برای جدایی. ولی نشد فعلا.

دوشنبه باید یه سازمان جدیدی برم و کمک بخوام .

 

برام دعا کن باشه ؟  بگو خدایا راه مینا رو روشن کن. قلبش رو اروم کن، عاقبتش رو خیر کن .

 

ساعت یه ربع به هشت شبه الان .باید برم دیگه .فکر شام و خواب کوروش رو بکنم. دارم یه کتاب صوتی هم ضبط میکنم .بنابراین الان خدافظ دوست ها. بوس به همتون

 

مینا 

نمی دونم اصلا گفتنش درست هست یانه 

اصلا تو جایگاه زدن این حرف نیستم

ولی واکنشش به پیدا کردن حمید قابل پیش بینی است 

و راستش تو این برهه حضور حمید تو زندگی ات ...دوست ندارم 

مهم خودتی 

ممکنه که حمید ادم خوبی باشه 

ولی الان هنوز روح تو ارام نشده ...کاشکی صبر کنی 

متوجه ام که واکنشش عجیب نیست . ولی ببین چون من میشناسمش میدونم چه آدمی مثل حمید رو میفهمید چه اصلا چیزی برای فهمیدن وجود نداشت ، باور اون به همین شکل بود . هرگز حاضر نیست مسئولیت خودش توی این جدایی رو قبول کنه و فقط قربانی بودن آرومش میکنه .


و اینکه من الان کامنت تو رو از این بابت نفهمیدم که در چه جهتی صبر کنم ؟ 
چی کار میکنم که دیگه نباید بکنم ؟ 
بابا من فقط میدونم حمید منو دوست داره و متقابلا اون هم میدونه من مطلقا مایل به داستان عشق و عاشقی نیستم و حد خودش رو میدونه . الان من چی کار کردم مگه ؟ چی کار باید بکنم ؟ 

۲۱ مرداد ۲۳:۴۳ شهرزاد nj

سلام مینا جون عزیز :) امیدوارم همین روزا، همه ی غصه هات به طرز شگفت آوری تموم بشن و مسیر زندگیت هموار بشه. 

خب من واست دعا کردم و ایشالا که تاثیر داشته باشن دعاهای منم. 

ولی واقعا چقدر ماجرا های زیادی.

ناراحت نشین ولی منو یاد رمان ها انداخت. امیدوارم حتما تهش عین رمان‌هایی که من خوندم خیلی قشنگ و شیرین بشه :)

شبتون بخیر

سلام شهرزاد عزیز. 

الهی آمین 

الهی خودت هم عاقبت به خیر باشی 

ناراحت نمیشم خودم میدونم .واقعا همین طوریه 

آمین .
مرسی

دعا میکنم برات مینای عزیزم..واقعا از بی منطق بودن سیاوش حرص میخورم چرا اصلا اشتباهاتش و کوتاهی هایی که در حقتون کرد رو نمیبینه ☹️

نه واقعا اصلا یه ذره از چیزهایی که میگم رو هم گردن نمیگیره . اصلا 

حتی بازی رو !
الان میگه خوب زبون که داشتی اینجا . دیدی دوست نداری من بازی کنم میگفتی بهم . گفتم دیگه نتونستم خودمو برای بار چندم تو همه این سالها تو موقعیتی قرار بدم که تو باز بازیتو رو من انتخاب کنی وگرنه اندازه کافی ازت خواسته بودم .

خدایا راه مینا رو روشن کن💐 بهترین ها پیش روش باشه💕 خدایا آرامش مهمون زندگیش تا همیشه

ممنونم سعیده جانم

خدایا راه مینا رو روشن کن،قلبش رو آروم کن،عاقبتش رو به خیر کن

مینا جانم سلام،بهتری جانم؟

چه تجربه ی بدی داشتی تو دیدار با پدر پسر

خیلی خیلی متاسفم مینا

ولی مینا پیامد هرکاری که سیاوش بکنه به خودش ضربه میزنه

چقدر بعضی مردای ایرانی ترسناکن واقعا

مینا متوجه شدم دولت انگلیس ازتون حمایت میکنه برای این مساله راهکاری ندارن برات

مثلا یه وکیل بهت معرفی کنن.یا دیگه ایران نیستید از قوانین بی خود هم خبری نیست درسته؟اون اگه خود کوروش نخواد نمیتوته ازت جداش کنه درسته؟خدای نکرده درچه صورت میتونه حرفاشو عملی کنه

 

 

الهی آمین 

خدایا به بهار خیر بده 

مرسی بهار جان . بد نیستم .
نجربه ی بدم تو دیدار با خودش تنهایی بود . روز بعدش به هر حال دیر یا زود اتفاق می افتاد 
درسته ولی خوب اگه خدای نکرده دنبال صدمه زدن باشه و با عقل بخواد کارشو بدون درگیر کردن خودش بکنه میکنه . من که خودم رو و دوستام رو میسپارم دست خدا . 
خوب یه سری وکیل بهم معرفی کردن . چون هر وکیلی مجانی کار نمیکنه . یعنی مجانی که نه . یه سری وکیل هستن دولت پولشونو میده و من از همونا میخوام . ولی با شماره هایی که تماس گرفتم هنوز موفق نشدم کسی رو پیدا کنم . هفته ی بعد یه ارگان مهم میرم .دلم روشنه کمکم میکنن.
ولی در کل من چون طلاق اسلامی میخوام ارگانهای دولت انگلیس خیلی دستشون باز نیست .چون نهایتا یه مسلمون باید صیغه طلاق منو جاری کنه . بعد اینجا بری دفاتر اسلامی مثل خمون داستان ایران میگن خوب شوهر باید رضایت بده به طلاق . 
کوروش رو کلا نمیتونه ازم جدا کنه مگر اینکه من مرتکب جرمی بشم که به دادگاه عدم صلاحیت من محرز شه . یعنی این روال درستشه . ولی دیگه مثلا تو ایران که میدونی از بعضی وکیلا هر کاری برمیاد . خصوصا وکیلی که پول خوب از طرف میگیره . اینجا رو نمیدونم و بابت همین گاهی میترسم . سیاوش الان در هفته سیاوش الان هفته ای حدود سیصد پوند درمیاره . خوب چون که قاچاقی و قایمکی کار میکنه یه حقوق هم از دولت میگیره . اصلا براش سخت نیست پول درست حسابی جمع کنه . 

۲۲ مرداد ۰۰:۱۷ نرگس بیانستان

چ روزهایی رو گذروندی.. 

 

برات دعا میکنم... خدا همه ی درها رو به روت باز کنه، برات برکت و گشایش و عشق از همه کائنات سرشار و روونه باشه. 

نرگس جان ممنونم ازت . 

سلام منو اکسپت کن چرا نمی کنی خخخخ

در خواست ندادم اگر دادم اسم اکانتم نمیگم اینجا ولی میگم من فلان هستم فلان نظر گفتم 

خوب ی چیزی برای سیاوش مشخص کن 

البته اگر قطعی میخوای جدا شی

حس میکنم سیاوش ی مرد عامی سنتی هست ! 

توام اینطوری فکر‌کن و فکر کن ی مرد عامی سنتی  روبروته با این تفاوت ایرانی توی انگلیس جرات نداره سر زنی ببره 

در اینصورت حبس ابد دیپورت و ...

حالا دیگه لازم نیست بری دنبالش بهتم گفتم اصلا نبینش و کوروش برای چی می بری ببینه؟

جدی با سیاوش خوشحاله؟

هی میری حرفای تکراری میزنی چی شه 

یکبار تو پیام بنویس من تو رو‌نمیخوام زوری نیست که

 

از زندگیم گمشو بیرون دقیقا با ی مرد عام زبون نفهم برخورد کن 

 

بگو ما شرعی زن شوهریم ولی من دیگه نمی خوامت پس بهتر مثل آدم بری طلاق منو توافقی بدی کوروشم بدی من وگرنه ازت شکایت میکنم و ی راست دیپورت . اگرم گفت کوروشو نمیدم بگو باشه 

نده اصلا بیفت دنبالش تونستی بگیرش ولی زندگی ما تموم شده نمیخوام پیامتو ببینم صداتو بشنوم نمیخوامت زندگی شخص منم به تو‌مربوط‌ نیست 

با قدرتت توی انگلیس تهدیدش کن بلاکش کن جوابشو نده چرا هی سعی داری قانعش کنی زندگیتون تموم شده 

 

جدی حذفش کن اصلا بلد نیستی حذفش کنی 

 

تو باهاش حرفی نداری فقط بهش بگو باید منو طلاق بدی نمیخوامت مطمئن باش اونم اسکول نیست موقعیت الانشو سر طلاق باهات خراب کن

نهایت چند ماه ببینه تو خیلی جدی خودش میره دنبال کارهاش

عمرا بخواد کوروشو ازت بگیره حتی حس میکنم دنبال ی راه بندازه بچه رو‌گردنت ‌.

در مورد حمید بهش بگو سمتش بری دیپورت 

بگو خودش رفته ازت شکایت کرده گفته توی اینستا یکی بهم پیام تهدید داده لابد تو بودی !؟؟!؟!!! ی جوری بترسونش انگار حمید ازش شکایت کرده 

و توام زیاد نمیدونی بگو اگر انگلیس دوست داری بهتر کلا منو طلاق بدی سمت بچه ام ‌زندگی شخصی منم نیای ! 

 

 

ببخش اینقدر صریح برات نوشتم ... تو مشکلت از دید من اینه که من همش حس میکنم اینو به سیاوش حالی نکردی جدی هستی 

تو برو روبروی ی گاو بهش هی ی حرف تکرار کن 

نمی فهمه 

آدما توضیح اضافه پرررووو ترشون میکنه ‌‌فقط باید حذف و ‌کم 

محلشون کنی تا خسته شن برن

 

 

البته اینا رو گفتم اگر واقعا میخوای طلاق بگیری بکن وگرنه که اگر فکر میکنی راهی هست برگرد 

بوس انشاالله زود شرایطتت اکی شه 

سلام باشه هروقت درخواست و دایرکت دادی قبول میکنم

کوروش رو برای چی بردم ببینه ؟؟؟  چون که پدرشه . بابا چند سال دیگه من نمیتونم به کوروش بگم من به تشخیص خودم انتخاب کردم تو پدرتو نبینی و نشناسی .

با سیاوش خوشحاله . بچه ی پنج ساله با کسی که میاد باهاش بازی میکنه ده بارم بگه بستنی میخوام اون برای اینکه دلشو بدست بیاره میخره وسط خیابون بگه میخوام با گوشیت بازی کنم میده بهش ، خوشحالی رو تجربه میکنه این طبیعیه

سعی کردم قانعش کنم چون میخواستم اونم خوب زندگی کنه روان سالمی داشته باشه و برای بچه اش پدر خوبی بشه .

نه هرگز فکر برگشتن نیستم...

میدونم شل بودم تا حالا . چند روزه بلاکش کردم .دیگه تموم سعی و تلاشم بیهوده بودنش بهم معلوم شد . دیگه تمام

خدایا راه مینا را روشن کن، قلب مهربونش آروم کن، اونو در پناه خودت حفظ کن و آرامش بده، خدایا همه را عاقبت بخیر کن مینای گشنگ و کوروش خوش سخن را هم بین بقیه💓😘

مرسی سونیای عزیز خوش قلبم

عزیزم دعا میکنم هرانچه خیر برای شما اتفاق بیفته

ممنونم از مهربونیت عزیزم

در مقابل این شیوه ی رفتار سیاوش که اون بلده و می تونه تو رو باهاش داغون کنه اگر بخوای مثل قبل رفتار کنی هیچوقت اونجا روز خوش نمی بینی 

چرا سبکت رو عوض نمی کنی؟

چرا از بدل براش استفاده نمی کنی چرا مثل خودش رفتار نمی کنی ؟ 

اون که اونقدر شرایط اونجا براش متزلزله تو به راحتی می تونی از روش خودش بر علیه خودش استفاده کنی 

تهدید تو ایران هم جرمه چه برسه به اونجا به جای منطقی صحبت کردن که اون تو مغزش نمی ره روش خودش رو در پیش بگیر بگو بخواد دردسر درست کنه شکایت می کنی ازش تا نتونه پاسپورت بگیره 

بگو به حمید نزدیک بشه گور خودش رو کنده چون حمید می تونه ازش شکایت کنه و بندازتش زندان 

بگو به تصمیمی که گرفته برای به گند کشیدن زندگیش احترام میذاری و می تونی کمکش کنی تا بقیه عمرش رو به گه بکشه ولی نمی ذاری با تو این کار رو بکنه بگو بخواد زیاده روی کنه مجبور میشه مثل یه شهروند مشکل دار بدبخت تا اخر عمرش همونجا زندگی کنه چون تو از پلیس و مددکارهای اجتماعی کمک میگیری 

بگو تو رو سر لجبازی نندازه و جمع کنه خودش رو بره مثل آدم زندگیشو بکنه 

 

اما تو هنوز مثل چی از اون آدم و تهدیداش می ترسی مینا و همین باعث میشه اون به رفتارای اشتباهش و روش خودش ادامه بده و حتی اگر هیچ غلطی هم نکنه که نمی تونه بکنه تو رو تو منجلاب تهدیدها و رفتارهاش نگه داره و نذاره زندگی کنی 

حمید هست که هست 

تو به حمید داستان رو بگو و بگو مواظب خودت باش من نمی تونم ازت مراقبت کنم خودت باید این کار رو بکنی پس اگر لازم می دونی پلیس رو در جریان بذاری بذار

پای خودت رو از این وسط بکش بیرون به تو ربط نداره حمید نباید به تو نزدیک می شد که شد و سیاوش نباید می فهمید که فهمید تو این وسط هیچ کاره ای و کاری نکردی که بخوای تاوان پس بدی بذار خودشون حل کنن قضیه رو 

نگران کوروش هم نباش سیاوش هیچوقت اونو از تو نمی گیره چون نمیخواد تو آزاد و رها باشی و بری برای خودت زندگی کنی 

اینو باید بهش بگی بگی که اتفاقا موافق این هستم که کوروش بیاد با تو زندگی کنه تا من راحت تر برای زندگی و آینده ی خودم تصمیم بگیرم 

تو یه سینگل ددی باش . من موقعیتم بدون حضور کوروش بهتر میشه 

کافیه همینو احساس کنه که تو بدون کوروش شرایط بهتری خواهی داشت اونوقت دیگه هرگز بهش فکر هم نمی کنه 

چون اون قصدش فقط آزار توعه

تو هر کاری بکنی و نکنی اون به تو تهمت می زنه پس به یه ورت حساب کن و زندگیت رو بکن بذار اونم تو تهمت هاش غرق بشه هم اون هم تمام کسانی که سرشون رو کردن تو شلوار تو 

بذار بهت بگه مادر بی عاطفه بذار بهت بگه بی معرفت بذار بهت بگه فاحشه بذار هرچی دلش میخواد بگه 

چون چندسال بعد که تو زندگیت رو بسازی  دیگه کسی نه این حرفا یادش میمونه نه اصلا دیگه مهمه 

ولی برای ساختن زندگیت لازمه الان با این حرفهای الکی خورد نشی

مینا تو زندگیت رو اینجا رها نکردی که بری اونجا تو لجنی که اون درست می کنه دست و پا بزنی 

اون باید عرضه داشته باشه زندگی خودش رو بسازه اگر نداره حق هم نداره زندگی تو رو به گند بکشه 

 

کی میخوای قوی بشی 

کی میخوای نترسی و اضطراب نگیری 

 

اون هیچ غلطی نمی تونه بکنه هیچ غلطی اما تو با ترسیدنات بهش اجازه ی پیش روی می دی

 

چون نمیتونم نسیم . میدونم که درست میگی ولی بلد نیستم درمقابل سیاوش اونجوری باشم . من سالها با همین الگو زندگی کردم . البته که یکی دو بار طغیان کردم اما نهایتا باقی سالها همین بودم . یه بار مائده بهم گفت چرا یه بار اونجور که خودت میخواستی زندگی نکردی بدون اینکه برات مهم باشه چه حرفی میزنه یا چه کاری میکنه ؟ مثلا اینکه نمیذاشت تو جلو شوهرای دوستایی که رفت و امد داشتید شومیز با شلوار بپوشی ، چرا یه بار نگفتی من این بار هر چی بشه میپوشم . شاید اونم میدید عه مینا این کارو کرد اتفاق عجیبی هم نیفتاد . دوستاشم همینا رو پوشیده بودن . اما من نمیدونم چرا هیجوقت این کارو نکرده بودم .شده منو از تو کوچه در حالی که بچه داشتیم برگردونه خونه که این مانتو مناسب نیست اگه عوض نکنی نمیریم و من احمق رفتم عوضش کردم. با دلخوری ناراحتی ولی رفتم عوض کردم
الانم میدونم تا الانم زیاد صبر کردم نرمش کردم .من اگه همون وقت که اومدم و تو خونه داد و بیداد میکرد و یه سری کار دیگه زنگ میزدم پلیس خیلی راحت الان خونه هم داشتم .خیلی از کارام سریع تر پیش میرفت چون اولین سوال همین بود . گزارش پلیس داری یا نه ؟  ولی من خودم نخواستم اون مدلی باشه .
با همه وجودم میخواستم منطقی و انسانی جلو بریم . سیاوش هشت سال پیش تو اون متارکه به من ثابت کرد چقدر میتونه از خودش بیرون بره برای جنگیدن با من ولی من باز همون راهو رفتم این بار هم و باز از اینکه الان این حرفها رو ازش بشنوم میشکنم.

یه ترسمم اینه کوروش بزرگ بشه بهش چیا بگه. چقدر این افکار مسموم رو تو سرش بریزه . نکنه بگه مامانت تو رو نمیخواست .نکنه بگه مامانت خراب بود . اینا دیوونم میکنن.
این که چند سال بعد کوروش بگه مینا چرا اینکارو با من کردی دیوونم میکنه .

 خدایا راه مینا رو روشن کن. قلبش رو اروم کن، عاقبتش رو خیر کن

💚💙🧡💛💜

ممنونم مینا جان

مینا چقدر خوب که به پلیس زنگ نزدی برا سیاوش

به حمید بگو اگه سیاوش رفت سراغش خیلی خونسردومحترمانه باهاش حرف بزنه اصلا بگه من خودم نامزد دارم مینا مثل خواهرمه 

تا عصبانیت سیاوش فروکش کنه لااقل کینه به دل نگیره در ثانی تو که از سیاوش هم طلاق بگیری قصد نداری سریع ازدواج کنی پس واسه طلاق عجله نکن چون الان سیاوش فکر می‌کنه اگه تورو طلاق بده تو فوری شوهر می‌کنی  

راستی سیاوش اونجا با خانوما معاشرت نداره

که اینقدر به تو‌ گیر میده

مهتا جان اشتباه خوندی .عرض کردم زنگ زدم .چرا نباید میزدم ؟ فردا اگه بلایی سرمون اورد چی؟؟ فقط ازش شکایت نکردم .
 ببین مهتا نه عصبانیت سیاوش فروکش میکنه نه هیچی. یعنی گیرم اطمینان حاصل کرد که اره حمید خبری نیست، ببین تا منو به یکی وصل نکنه آروم نمیگیره .
و اینکه من نه ماه از جداییم میگذره این یعنی من برای طلاق عجله نداشتم و همه جوره مراعات اونو کردم و طلاق الان اصلا برای ازدواج کردن نیست. برای تموم شدن سنگینی این بار روانی برای منه.
و این رو هم قاطعانه بهت بگم من پنج سال دیگه هم یهو برم وکیل بگیرم بگم دیگه بیا جدا شیم اون میگه بفرما کیس بهتر پیدا کردی

چرا عزیزم با دوست دخترای دوستاش یا همسراشون. ولی همواره توی زندگی این چیزها برای من ممنوع بودن.

من یه بار با برادر شوهر خواهرم موقع دیدن دست دادیم. یعنی دستشو آورد جلو و تو جمع خانواده من بودیم منم دست دادم.
اون شب خونه برگشتنی خواستم دستشو بگیرم هولم داد تو خیابون . هزار تا حرف بهم زد. شبش تا صبح نخوابیدیم تا اقا اشتی کرد و بهم گفت دیگه تکرار نشه. بعدش من دیدم تو فامیل خودشون به راحتی با همه دست میده !!!

یعنی فکر اینها دیوونم میکنه.

یعنی این کوروش فسقل هنوز یکسال نشده، کلی انگلیسی یاد گرفته، اونوقت سیاوش هیچی! خدایا. 😐

فقط اون کالج رفتنش و زبان یاد گرفتنش منو کشته، اما واقعا مردهای ایرانی همینن، واقعیت گفته، بعد از جدایی جنگجو میشن و بی‌رحم، ما هم کلی طلاق داریم هم تو خانواده ی پدری هم مادری، هم دوستان و... کسی با صلح و دوستی جدا نشده والا من که ندیدم، فقط یکی دو مورد بوده که سالها بعد از طلاق الان مثلا دیگه اون آقا دیگه تشنه به خون خانمش نیست! اوایل بودها الان دیگه نیست، تازه فقط یکی دوتاشون، بقیه دیگه تا آخر عمر همیشه دشمن موندن!

 

 

خیلی طبیعیه کوروش پنج روز در هفته تو محیط مدرسه بوده . سیاوش هیچ جای انگلیسی نبوده و هیچ تلاشی هم نکرده که باشه !

کاش همین انرژی رو برای درست زندگی کردن میذاشتن اخه.
وای چقدر وحشتناک. یعنی همش تو فیلماست ؟؟  نه نه نیست من پارسال یکی از دوستام با یه بچه ی سه جهار ساله از شوهرش کاملا متمدنانه جدا شد. یعنی وقتی اون از طلاقش حرف میزد من از مقایسه با زندگی خودم برگام میریخت . بعد دلیلش چی بود ؟ اینکه ازدواجشون عاشقانه نبود و هیچوقت هم عشقی بینشون بوجود نیومده بود.محیط خونه سرد بود و تفاهم سازنده نداشتن. با این حال شوهرش یه پارچه آقا بود.

سلام دختر خوبی ؟! پسر گلت خوبه ؟!
چند وقت یه بار استوری ـآت رو میبینم و از حالت با خبر میشم !
پیش هم اومده که بخوام کامنت یا دایرکت بذارم اما هر بار خودم از حرفای خودم خوشم نمیاد 
میگم خوب چرا نظر بدی اصن ؟! هر آدم بالغی خودش می دونه مسیرش چیه دیگه !
بعدشم هیشکی تو شرایط کس دیگه نیست .

ولی الان دیدم تو کامنت ـآ با من هم نظر بودن !
مدارا تا کی آخه ؟! وقتی یه آدمی عملا میگه اهل مصالحه نیست تو هی به زور سعی کنی نظرشو جلب کنی و متمدنانه برخورد کنی ؟!
مثلا الان وقتی که انقدر باهات بد برخورد میکنه کوروش رو میبری بازی کنن؟! که چی بشه ؟!
بذار این چیزا رو قانون تعیین کنه ! اون میجنگه تو هم بجنگ ... بعد تو که میگی باید اسلامی طلاق بگیری یعنی رضایت میخوای ، خوب مثلا مهریه و نفقه و این چرت و پرت ها در عوضش کار نمیکنن ؟!
میدونی کلا منظورم اینه که اگر تهدید میکنه تهدید کن ! نترس بابا چیکارت میتونه بکنه ؟!

تمام تلاشت رو هم بکن که زودتر تمومش کنی قضیه رو ، کش دار نشه! برات آرزوی موفقیت میکنم عزیزم:* 


+آها راستی ، تو یکی از بهترین مادرایی هستی که میشناسم ... برا بچه و سلامت روح و روانش ارزش قائلی وقت میذاری. اصن فکر نکن که کوروش بزرگ بشه باباش چیا بهش بگه . بچه ها بیشتر از چیزی که ما انتظار داریم شرایط زو درک میکنن. مطمئن باش تو این سالا خوب عشق و از خودگذشتگی های تورو دیده حتی با این سن کمش. تأثیر مادر پدر فقط با رفتارشونه نه با حرف دیگران دیگه اینو من تو زندگی خودم لمس کردم مادر آدم هرچقدر هم اشتباه تو زندگی خودش داشته باشه مهم نیست مهم رفتارش با منه تو رابطه با من. مثن من اینو همیشه میگم که تو زندگیم هیچکس اندازه مامانم دلسوز من نیست و منو نمیفهمه ! با تموم اخلاقای بدش و ضعف های رفتاریش تنها کسیه که میگم اگه مهاجرت کردم دلم براش پر میزنه چون عشقش رو سالها حس کردم ولی بابام اینجوری نیست.
یعنی میخوام بگم حتی حرفای تو در رابطه با سیاوش هم مهم نیست، هر چقدر هم تو بگی این بابای خوبیه یا آدم بدیه چون فلان کرده در نهایت کوروش برداشت خودش رو داره از اون چیزی که واقعا هست نگران این هم نباش :*

سلام ریحانه جونم. ممنون

در عوض من همش ازت بی خبرم دخترررر

درسته ریحانه. من میخواستم همه ی زورم رو در این زمینه بزنم که زدم. دیگه الان فهمیدم این راهش نیست.
ولی مساله ی بردن کوروش یه جورهایی فرق میکرده. نمیخواستم من عامل جدا کننده باشم .
اینم البته الان میذارم قانون تصمیمش رو بگیره .

منظورم 

صبر در  وارد شدن در رابطه ای است که یک ورش کسی عاشق است ...

هرچند که بگی تو در فاز عاشقی نیستی ...

البته که تو بهترین تصمیم میگیری 

خوب من که کف دستمو بو نکرده بودم حمید کم کم عاشق من میشه مثلا ...

و در هر حال اصلا نسبت به این جریان احساس عذاب وجدان ندارم . 
یعنی اگه الان خودم عاشق کسی بودم هم فکر نمیکردم زشته یا به جا نیست . 
من و بابای پسر ده ماهه جداییم . 

مینای عزیزم جوابت به نسیم رو خوندم چندبار

واقعا و عمیقا قلبم زخمی شد برات ..و هم برای تجربه هایی که خودم داشتم .

خودم تو این چندسال اخیر یه حدودایی ترس رو گذاشتم کنار و یه حرکتایی زدم ..که اتفاقا نتیجه بخش هم بود..و اما برای تو لطفا لطفا ترس رو بزار کنار..تمرین کن که نترسی ..مثل یادگیری حروف الفبا...تمرینش کن...دلم میخواد زندگی کنی شاد ..اروم بدون ترس..میبوسمت

کلا اینها قصه ی تکراری بیشتر زن ها تو ایرانه . 

من الان اینجا یه دوستی دارم دو ساله اینجاست .شوهرش پنج ساله اینجاست. بعد چند روز پیش رفتیم خرید . یه شلوار سفید برداشت گفت حسرتمه شلوار سفید بپوشم ولی شوهرم نمیذاره !!! 
شوهرش اجازه نمیده گواهینامه رانندگی بگیره . 
ولی خوب با همینا زندگی میکنه .خیلی ها زندگی میکنن . منم کردم . ولی قلبم برای تمام این جور چیزها مچاله میشه 

منم دلم میخواد زندگی کنم .و در تمرینم . مرسی دریا

۲۳ مرداد ۱۰:۵۶ ایدا سبزاندیش

سلام

 

انگار همسرت اصلا منطقی نیست. اعصابمو خرد کرد با این  توصیفاتی که ازش کردی. این دیگه چه ادم بی منطقیه البته با عرض معذرت. هر چقدر با منطق و با کلام باهاش صحبت میکنی باز حرف خودشو میزنه. شاید اگر یک زن دیگه وارد زندگیش بشه و درگیرش کنه به کل بگه کوروش برای خودت و راحت جدا بشید !!!!شاید چون تنهاست و کسی دور و برش نیست و شاید هم باشه اما عمیق نیست میخواد تو رو برگردونه و روی تو حساس شده. مردها همیشه دوست دارند که برنده باشند و غرور مردانشون شکسته نشه برای همین تا تو شرایطی قرار میگیرند که احساس میکنند نالایق هستند و کاری از دستشون برنمیاد شروع میکنن به بی منطق بودن و حرفهای الکی زدن. بگذار هر طور میخواد فکر کنه و بگه همیشه برنده اونی هست که میدونه واقعا چه اتفاقی افتاده و چه شرایطی بوده. به هر حال دری باز میشه و اتفاقی می افته که به نفع هر دو هست.... 

خوب مدلش اینجوریه .همونجور که توی زندگی شعارش سازش و تحمل و از خودگذشتگیه ، الان هم که شست شوی مغزی میشه حرفش یه کلومه .

امیدوارم یه زن پیدا شه :)  تا اونجا که میدونم با نامزد سابقش توی ایران که نادر دو تا بچه است گپ و گفت داره . ولی همش امیدوارم واقعا یه آدمی مدل خودش پیدا کنه و آروم شه .

آخر کامنتت رو خیلی دوست داشتم

۲۳ مرداد ۱۱:۰۴ ایدا سبزاندیش

 حرف نسیم رو هم قبول دارم. درسته که نمیخوای کوروش رو ازت بگیره و میخوای با کوروش باشی اما نقش بازی کن بگو اتفاقا اگر کوروش نباشه راحت تر میتونم به اهدافم و مسیر زندگیم فکر کنم!! یکی دو بار سربسته تو حرفات اینو بهش بفهمون اونوقت شاید ببینه تو دیگه روی کوروش حساس نیستی تهدید نکنه.از خداوند میخوام اگر صلاحه از شرش راحت بشی.

ممنونم آیدا

مینا کوروش بچه ی کند ذهنی نیست الان بچه است و به شدت هم باهوشه 

چند سال بعد هم حرفهای پدرش رو خواهد شنید و هم حرفهای تو رو و بعد قضاوت خواهد کرد و به درستی هم قضاوت خواهد کرد کوروش هرگز این رو نخواهد گفت 

 

من یه بچه مثل کوروش تو پر و بال خودمه باورم نمیشه که ظرف دو سه سال یه بچه بتونه اینقدر عاقلانه و اینقدر عادلانه آدم ها رو ببینه و بفهمه و درست و غلط رو تشخیص بده 

 

کوروش واقعیت رو درک خواهد کرد 

به هیچ وجه نگران کوروش نباش به هیچ وجه 

 

من نمیگم طغیان کن من نمیگم بجنگ مینا من میگم قوی باش باید بتونی قوی باشی وگرنه پیر میشی و می بینی مثل خیلی از پیرزن های ایرانی یه عمر فقط ترسیدی و تو سری خوردی و هیچی از زندگی نفهمیدی مرگ یه بار شیون یه بار ....

بتون 

سعی کن بتونی 

اونجا ایران نیست . سیاوش هیچ غلطی نمی تونه بکنه 

 

شاخ در آوردم وقتی گفتی از توی اینستای تو کسی رو پیدا کرده مگه از همون روز اول جدایی نباید بلاکش میکردی؟ 

تازه یادت افتاد؟

تمام راههای ورود و ارتباطش با خودت رو ببند فقط می تونه گاهی کوروش رو ببینه و در مورد اتفاقات و تصمیمات مهم در مورد کوروش با تو همراه باشه هیچ چیز تو هیچ چیز تو توی زندگیت به اون ارتباطی نداره 

طلاق هم نده گور پدرش تو زندگیت رو می کنی هر وقت خواستی دوباره ازدواج کنی از طریق قانونی طلاقت رو میگیری ولش کن 

 

کسی رنج و عذاب میکشه که اجازه می ده دیگران رنج و عذابش بدن مسئولیت دردها و رنج های تو گردن خودته نه سیاوش 

 

نسیم بچهی من دیگه اون بچه ی نازنینی که بود نیست .نازنین هست ولی منظورم اینه من با کوروش سه ساله خیلی خیلی قشنگ تر و بهتر و کارامد تر میتونستم حرف بزنم . اصلا چیزی از اون کوروش نمونده و من اصلا انگار این کوروش رو نمیشناسم و تمام وقتم استرس بابتشه .

سعی میکنم که بتونم نسیم .

نه نکردم نسیم . من اون موقع میخواستم فقط دور شم و اصلا عقلم به این چیزها نرسیده بود و تازه چیزی برای قایم کردن نداشتم.

اوهوم متوجه ام .

مینای عزیزم،میدونم که خیلی بهت سخت گذشته،حتما خیلی وحشتناکه که تو کشور غریب تازه بخوای نگران جون این و اون و حرف بقیه هم باشی،میدونم خیلی سخته،اما تو از پسش برمیای،تو دختر قوی هستی،دعا میکنم زودتر به ارامش برسی

مرسی زهره . امیدوارم همین جور باشه

سلام مینا جان

یه لحظه پیش خودم تصور کردم که اگر به جای تو بودم چه کار می کردم

و به این نتیجه رسیدم که احتمالا با وجود همه مشکلات شهرمو عوض می کردم

شوهرت راه حلهای دم دستی داره

به نظرم اونقدری زرنگ نیست که پاشه بیاد یه شهر دیگه

به نظر تنبل تر از این حرفها میاد

از اون طرفم خیالش راحت میشه که رابطه تو و هیچ مردی جدی نیست

خوب یه چند ماه بعدش خونه می گیری

مگه انگلیس فقط همین سه تا شهرو داره؟

یه جای دیگه به جز بیرمنگام و منچستر و لندن رو نمی تونی انتخاب کنی؟

من نمیخوام فرار کنم. یه سال شده اینجام و تازه دارم جا میفتم. الان آدرس همه جا رو دارم یاد میگیرم . بعد گفتم که از کجا معلوم من برم اون نیاد ؟

نه مساله خونه اینجا به این سادگی نیست عزیزم . اینجا سه ماه پیش درخواست شماره ثبت نام خونه دادم هنوز نیومده. الان هم بیاد ممکنه یه سال طول بکشه خونه بگیرم.  بعد برم جای دیگه تازه باید برم شهرداری اونجا تقاضا بدم باز چند ماه بمونم شماره ثبت نام خونه ام بیاد بعد شروع کنم ثبت نام تازه تو اون یه سال و چند ماه کجا باید بمونم ؟ با چه آدمایی؟ خدا میدونه .

خلاصه که منطقی نیست .

دلت آروم مینا جون💚

مرسی مهربون

سلام مینای قشنگم

اول یخورده منت سرت بذارم که با اشک چشم وسط روضه دعات کردم...دیگه نمیدونم چقدر قابل باشم.

 

وای مینا من نقطه ضعفم فحشه...ینی یکی فحش بده قشنگ دیوونه میشم...چه خوب که تو صبر کردی.

 

میگن آمد به سرم هر آنچه میترسیدم...نمیدونم درست نوشتمش یا نه ،؟ولی من همش میترسیدم قضیه حمید رو بفهمه وجنجال بشه...

 

امیدوارم‌پست بعدیت پر از خبرای خوب وآرامش بخش باشه.

 

 

من نفهمیدم یبار  گفتی بابای کوروش مذهبیه ؟

مجبورت میکرده چادر سر کنی؟الان میگی با نامحرم دست میده؟یخورده گیج شدم ...شاید اشتباه از من بود نمیدونم.

 

 

وای بیا ببوسمت . ممنونم ازت خیلی .

چی کار میکردم ؟ یا باید مثل خودش جواب میدادم یا سکوت دیگه ...  بعد بچه ام اونجا بود من نمیخواستم یهو ببینه جفتمون داد و بیداد میکنیم

حمید تنها پسر دور و بر من نیست . ولی چون داستان متفاوتی داشت مت ازش اینجا نوشتم . وگرنه من همیشه فکر میکردم بالاخره یه روز یه آقا دور و بر من میبینه و باید همین حرف ها رو بشنوم. من اصلا انتظاری جز این رفتار و حرف عا ازش اگه داشتم واقعا احمق بودم.

ایران که بودیم سالهای قبل مذهبی بود. مجبور نکرد چادر سر کنم .البته فشارشو آورد ولی من تکردم. اما ساق دست و حجاب و آرایش و همه رو کار داشت و اعمال نقوذ هم کرد . بعد از متارکه بهتر شد ولی سختگیری هاشو داشت دیگه . آخرین بار وقتی انگلیس بود زنگ زد یه دعوای حسابی کردیم سر اینکه من چرا مانتو جلو باز میپوشم و حتی اگه همه مانتوها جلو بازن من باید ببرم خیاطی دکمه بزنم .
اینجا هم یه شب میرفتیم خونه ی دوستش و دوست دخترش اصرار که تو اصلا آرایش نکن . بعد رفتم دیدم دوست دختر دوستش خیلی رها و قشنگ با یه لباس باز بود . خدا رو شکر دیگه با این چیزا سر و کله نمیزنم .حقیقتا دیگه توان نداشتم.

بعدم گفتم همه سخت گیری ها برای من بود فقط خودش آزاد بود.

سلام.کاش حالاکه میخوای جداشی زودتراین اتفاق بیفته.ولی تعجب میکنم که توفکرمیکنی میتونی بدون دعوا جداشی.سیاوش،راست میگه اون برای درصد کمی هست.حالاکه کاربه اینجارسیده توهم تهدیدش کن بگوشکایت میکنم وازاینکارا تااونم بترسه محکم بهش بگو که نمیخواهیش وههروقت خواست خودش بیاددنبال کوروش تودیگه نبرش البته اگربهش اطمینان داری که بچه رونمیدزده هروقتم خواستی بچه روبدی که ببینه خودت همراهش نباش ولی دربرابر چندنفربه عنوان شاهد بهش بده.تهدیدش بکن که لوش میدی قاچاقی داره حقوق دولت رومیگیره .

چرا تعجب؟  خوب چرا ما از همون درصد کم نباشیم ؟اونها خونشون از ما رنگین تره یا چی ؟ 

از این به بعد محکم تر عمل میکنم .

مینای قشنگم میدونم ی روزی اینجا ازت میخونم که به آرامش رسیدی، قلبت، روح و روانت آروم و تو خونه سبزت کنار کوروش عزیزم هستی. دووم بیار تا اون روز، خب؟

:*

 

کامنت نسیم رو خوندم و حرفام، حرفای نسیم.

دووم میارم رها و این کامنت پر مهرت رو روی چشمم میذارم زیبا :)


۲۶ مرداد ۱۶:۱۰ فاطمه ۲۵

مینا شاید حرفهای من تورو ناراحت کنه اما حقیقتا من هم حضور حمید توی این برهه از زندگی رو درست نمیبینم اصلا.

تو به شرایط سیاوش فکرکن یک لحظه.. ادمی که اینهمه دوری تحمل کرده( درسته تو هم کردی ولی تو کوروش رو داشتی) بعد شماها رسیدین انگلیس و بعد مدتی رهاش کردی و بعد فهمیده با شخصی بنام حمید در ارتباطی .. سیاوش چیزی برای از دست دادن نداره و اینطوری نشون میده که تو ازاون بعنوان پله استفاده کزدی فقط .. اون خودش رو شکست خورده ی به تمام عیار میبینه . اون تموم شده .. هیچی نداره . اون تنهایی تحمل کرده و روی روانش اثر گذاشته . نه میتونه بمونه اینجا نه میتونه برگرده ایران .. اون هیچچچچچی برای برگشتن نداره.

بخدا نمیدونم چی درسته چی غلط ولی دلم براش میسوزه ! 

بازهم ببخشید که انقدر رک گفتم .. 

سلام دوستم نه من ناراحت نشدم.

یک لحظه ؟؟؟  من لحظه های زیادی بهش فکر کردم فاطمه .با تمام مهر و عشقی که بهش داشتم چرا فکر میکنی بهش فکر نکردم و متوجه احوالش نیستم ؟

در کنار مسایلی که عنوان کردی بیا این رو در نظر بگیریم که سیاوش بعنوان یه ادم بالغ رفتن و مواجهه با مسایلش رو انتخاب کرد .تحمل دوری یکی از مسایلش بود که در ازاش اقامت انگلیس رو بدست اورد . و قول و قرار ما این بود توی دوری کنار هم بمونیم ولی اون کسی که رها شد تو روزهای زیاد بی خبری من بودم. اونی که دلش خواست تو تنهایی مسایلش رو بگذرونه بدون اینکه یه بار به حرفهای من توی دوری گوش بده و بشنوه چقدر روحم داره ازار میبینه و چقدر میخوام حس کنم هنوز کنارمه و دارم از عامدانه دوری کردنش آسیب میبینم سیاوش بود. و میفهمم این هم لاک دفاعی بود اما چیزی که ازش ساخت یه ادم دور و ناشناخته بود . به هر حال وقتی توی رابطه با من بود نباید تلاش خودش رو ولو وسط بحران مهاجرت برای نگهداری رابطمون میکرد ؟؟

بعد الان به نظر شما مثلا ارتباط من با حمید به شکلی که رفیق خوبمه صرفا چون سیاوش داره روزهای سختی الان میگذرونه اشتباهه ؟؟ من اندازه ی کافی هیچ خوشی به دلم نمیچسبیده تا حالا چون همیشه تصویرش که مرد غمگینیه جلو چشمم بوده.چرا من باید به اشتباه احساس گناه کنم بابت فکر اشتباه و برداشت غلط اون ؟ شما که شاهدید وقتی من از خونه بیرون اومدم حمیدی وجود نداشت .خوب چرا من الان اهمیت بدم حالا که بعد از نُه ماه جدایی باز به ناحق داره نظر میده ؟

هر آدمی خودش تعیین میکنه شکست خورده باشه یا نه . اگه مهاجرت و گذاشتن همه ی چیزها پشت سره منم کردم. اگه رنج جداییه منم میکشم . تازه بابت مادر تنها بودن یه بار بیشتر هم روی دوشمه. اینا باید از من یه شکست خورده بسازن ؟

تهدید کردن خیلی وحشتناکه. تمام انرژی روانی ادم رو میگیره و اضطراب بهش میده. من واقعا امیدوارم یه زن وارد زندگی سیاوش شه شاید ول کنه! البته به هر خال ادم خیلی سالمی نیست از نظر روانی ولی خب شاید بهتر شد اینجوری....

مینا نگران اینده کوروش نباش که سیاوش بش چی میگه. ما همه بچه بودیم و یکی از والدینمون سعی کرد مارو قانع کنه که اون یکی ادم بدتریه ولی در نهایت همه ما واقعیت رو فهمیدیم. مخصوصا که کوروش خوشبختانه با فرهنگ شخمی ایران بزرگ نمیشه که بگه دور از جون مامانم خراب بود چون دوستای پسر داشت و اینا...

اوهوم . اضطراب لعنتی...

آره خیلی خوب میشه . سیاوش اگه با یه دختر از فرهنگ خودش ازدواج کرده بود چه بسا خیلی هم خوشبخت میبودن . یا یه زن باشه چشم هر چی آقا بگه طور ...
آره فکر کنم باید کم کم ول کنم اینو که بزرگ شد چی میشه . من تلاشمو میکنم فقط...

دوست دارم به همه ی اونایی که وجود حمید تو زندگی تو اذیتشون میکنه توهمین دوستان و تو همین صفحه بگم تا وقتی با کفش های یکی راه نرفتی در مورد راه رفتنش قضاوت نکن 

 

کی می تونه بفهمه یه زن تنها با یه بچه ی کوچیک تو یه کشور غریب با فشارهای احمقانه ی اطرافیان روی شونه اش چقدر نیاز به یه حامی و دوست و رفیق داره که بتونه بدون قضاوت کردن کنارش باشه دوستش داشته باشه بهش رسیدگی کنه حالا از شانس بد تو این رفیق مذکر از آب در اومد

مثل تمام افکار احمقانه ی ایرانی چون یه حامی جنسش از جنس ما متفاوته پس ما فقط نیاز جنسی داشتیم که باهاش وارد ارتباط شدیم.

و البته که یک مرد وقتی در کتار یه زن جذاب قرار بگیره هر چقدر هم بخواد تریپ رفاقت برداره قوای جنسیش به ارتباطش ورود می کنه و عاشق میشه 

یکی از اصلی ترین مشکلات تو با سیاوش مدل جذابیت جنسی هست که تو داری و خودش هم به همین دلیل نمی تونه ازت دست بکشه و اجازه بده دیگران در کنار تو باشن 

 

این خصلت به هیچ عنوان بد نیست ها خیلی هم خوبه و اتفاقا در زندگی زناشویی خیلی هم باعث گرم بودن ارتباط زناشوییه که خیلی هم مهمه ولی متاسفانه تو جای غلطی افتادی و هدایت کردنش به مسیر درست یه مقدار تلاش بیشتری لازم داره 

 

من وقتی اولین بار اسم حمید رو شنیدم گفتم آخ دخترک بدشانس چرا الان به جای این حمید نباید یه حمیده کنارت قرار میگرفت تا هم تو حمایت و ساپورت میشدی از جانب اون هم سیاوش دوباره یه آتوی جدید از تو پیدا نمیکرد . 

که البته این هم باز میگرده به همون خصلت تو که تمام حامیانت مرد از آب در میان . از شوهر خواهرها تو ایران تا حمید تو انگلیس 

اصلا شغل اول خیلی از آدم ها قضاوته نمیشه کاریش کرد.

مرسی نسیم از کامنتت...

من یادمه یه مدت خیلی دعا میکردم خدایا یه دوستی به من بده من دیگه تنها نباشم

و همون موقع ها اومدم تو استوری اینستا گفتم من یادم رفت به خدا بگم دوستای دختر خوب بهم بده 😁


چقدررر تک تک کلمات این پست برام دردناک بود، از این جهت که تمام اون تنش ها و بازی های روانی که خودم داشتم رو برام زنده کرد

پس می دونی که عمیقا درکت می کنم

ترس و استرست رو با بند بند وجودم می فهمم

اما تو یه امتیاز بزرگ داری.. دسترسی به قانونی که پشتت هست و ازت حمایت می کنه، حتی اگه بابت یه تهدید باشه

پس لطفا با وجود همه ی ترس ها، قوی باش و هر جا لازم بود از بقیه، مددکار و وکیل و قانون و....، کمک بگیر و به راهت ادامه بده

مرسی هدیه .

درسته من هم همیشه به این فکردمیکنم اگه ایران بودم چقدر شرایط متفاوت میشد برام


سلام مینا جان

میگم چرا باید حتما طبق قوانین ایران طلاق اتفاق بیفته؟ نمیشه جور دیگه ای جدا شد؟ و اینکه اگه طبق قوانین ایرانه چرا مهریه ات رو اجرا نمیذاری؟

 

والا به نظر منم مجبوری از نقطه ضعفهای همسر سابق برایرتهدیدش استفاده کنی که بدونه تو هم دستت خالی نیست

البته نه جلوی کورش

نه اینکه اجرا کنی فقط بیان کنی

چون واقعا اگر اجرا بشه دیگه اون مار زخم خورده ای میشه که دیگه هیچی برای از دست دادن نداره 

ای کاش قدرت مردان ایرانی برای طلاق ندادنم نداشت

من فکر می کردم دیگه اونجا از قوانین اینجا نباید پیروی بشه

مینا جان دیگه الان کاملا واضحه که شما نمی تونید متمدنانه و با صحبت و صلح و دوستی از هم جدا بشید

این آپشن رو از ذهنت پاک کن

برای هر سه شما آرزوی آرامش دارم

 

 

 

طبق قوانین ایران نه.
قوانین اسلام


ممنونم ازت

فکر میکنی در مکان درستی هستی و کار درست رو انجام میدی ولی وقتی پسرت اولین رابطه زود هنگام و اولین سیگار یا حتی اولین تجربه ی مواد یا مشروب رو امتحان میکنه از این که اون رو در موقعیت نا امن قرار دادی باید در برابر وجدانت جوابگو باشی.

با توجه به نوشته هات این زندگی سگی همراه با بی پولی و درگیری با همسرت و اضطراب و عبور از خط قرمزهای شخصیتی چه دستاوردی داره  و خواهد داشت که اصرار بر ماندن داری؟؟؟؟

اگه فکر میکنی اونجا آزادی سخت در اشتباهی

در بند پول و یه زندگی آرمانی و دوری از حقیقت زندگی خودش بزرگترین اسارت هست !!!

یواش یواش خدا و خودت و حتی خانوادت رو هم فراموش میکنی و تبدیل میشی به یک عروسک که نخهاش رو یه سیستم سرمایه داری میچرخونه !!!!!

 

باشه مرسی 💕

حالت چطوره مینای قشنگم؟

خوبم رها جانم ممنونم از مهرت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان